چکیده:
ملا شمسا گیلانی (حکیم مشائی سده یازدهم) نفس را روحانیةالحدوث و روحانیةالبقا دانسته و با انگیزه دفاع از معارف دینی، به مخالفت با نظریه حدوث جسمانی نفس برخاسته است. پاسخ ملاصدرا به اشکالات بر تمایز میان روح و نفس و تمایزنهادن میان نفوس کملین و نفوس غیرکملین مبتنی است. هرچند این تمایز نهادن به ملاصدرا کمک میکند تا از روایاتی که درباره ارواح کملین وارد شده است پاسخ دهد، اما او همیشه به این تمایز پایبند نبوده است. ملامحمد صادق اردستانی(حکیم سده دوازدهم) - از منتقدین جدّی نظریه ملاصدرا در باب حدوث جسمانی نفس- بر این باور است که قول به حدوث نه با تجرّد نفس سازگار است و نه با بقاء آن. در این مقاله - پس از طرح اشکالات ملاشمسا گیلانی و ملاصادق اردستانی- ضمن دفاع از نظریه ملاصدرا، به تبیین نحوه سازگاری این نظریه با آموزههای دینی پرداخته میشود.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین، برخلاف زعم اردستانی، اثبات تجرد نفس تنها برای مسئلۀ معاد نبوده و چنین نیست که حکیمان برای اینکه گرفتار انکار معاد نشوند به تجرد نفس قائل شده باشند، وانگهی اگر به عقیدۀ اردستانی، نظریۀ حدوث جسمانی نفس درست نیست، پس چگونه خود وی نفس را در مرتبۀ خیال مجرد دانسته وآن را صورت منطبع در ماده نمیداند؟(همان، ص185) اصولا بدون اعتقاد به حرکت جوهری و وحدت تشکیکی نفس نمیتوان نفس را در مرتبۀ خیال مجرد دانست؛ زیرا اولا، این پرسش مطرح میشود که چگونه نفس بدون تحول ذاتی و جوهری در مرتبۀ خیال مجرد است؟ و ثانیا، اگر پذیرفتیم که صورت نیمه مجرد، یعنی صورت برزخی در مرتبۀ خیال بر آن افاضه شده و سپس به مرتبۀ تجرد عقلانی رسیده است، حافظ این دو مرتبه -که ضامن حفظ موضوع است- چیست؟ اگر هویت واحدی است که از یکسو در مرتبۀ تجرد برزخی و از سوی دیگر در مرتبۀ تجرد عقلی قرار دارد، این همان سخن ملاصدراست که صورتی روی صورت دیگر آمده و شیء واحد، وحدت خود را از دست نداده است، و اگر مرتبۀ تجرد خیالی و عقلی نفس هویت واحدی نیستند یا باید نفس به نحو کون و فساد به این مرحله رسیده باشد و یا حقیقت نفس منقلب شود."