خلاصه ماشینی:
"وقتی ما، قوام یک نظام سیاسی را به اطاعت دیگران از دستوراتی بدانیم که از جانب یک مقامی صادر میشود، خواه آن مقام فرد باشد یا گروه، این سؤال مطرح میشود که آیا مردم موظفند از دستور وی اطاعت کنند یا این که فقط ملزم هستند دستورات حاکمی را که دارای شرایط خاصی است، بپذیرند؟ به عبارت دیگر، در صورت وجود افراد صلاحیت دار، آیا مردم میتوانند از افراد بیصلاحیتی که به ناحق حکومت را در اختیار گرفتهاند، اطاعت کنند؟ آیا مبارزه با جذب آنهایی که با زور و قهر مردم را وادار به اطاعت از خود میکنند، عصیان است، آن هم صرفا به خاطر مشروعیت در مفهوم عرفی آن؟ یعنی کسی که حق حاکمیت دارد، حق دارد حکومت را در دست بگیرد و مردم هم مکلف به اطاعت از او هستند.
یک اشکال اساسیتر هم وجود دارد و آن اینکه: آیا نیازمندیهایی که در اینجا مطرح میشود، فقط نیازمندیهای مادی را شامل شده و فقط همین موارد، نیازمندیهای انسان است که باید در جامعه تحقق پیدا کند؟ آیا دولت فقط موظف است آنچه را مربوط به امور مادی و دنیایی مردم میشود تأمین کند، یا نه فراتر از این وظایف دیگری هم بر عهدۀ دولت است؟ سؤالات فوقالذکر، چنان هستند که در اعتماد ما نسبت به این رویکرد ایجاد شک نمایند؛ بنابراین باید به دنبال معیاری تازه بود که به گمان ما دین آن را به ما میدهد.
یعنی اگر کسی معتقد باشد که دین شامل تمام شؤون زندگی انسان میشود و رفتارهای اجتماعی و بایدها و نبایدها از طرف خداوند تعیین میشود، دیگر نمیتواند سخن غربیان را بگوید، لذا اگر خدا حکم به انجام کاری کرد ولی بالفرض مردم خواست دیگری داشتند اعتبار با رای الهی است."