چکیده:
در این مقاله، اثبات می شود تئوری مشائیان مسلمان در خصوص نحوه ی ادراک کلیات، نظریه ی تجرید نیست، بلکه ایشان تنها عامل موثر در ادراک عقلی را می توانند افاضه ی عقل واهب الصور لحاظ کنند و تفوه ایشان به نظریه ی تجرید، ناشی از نداشتن توجه کافی یا ناشی از تنگناهای زبان است. سپس مشخص خواهد شد که لازمه ی این سخن اولا پذیرش نظریه ی مثل از سوی ایشان خواهد بود و ثانیا موجب پذیرش نوعی ایده آلیسم مشابه به ایده آلیسم مالبرانش و بارکلی می گردد.
In this paper، it will be shown that Muslim peripatetic philosophers' theory on perceiving universals is not that of abstraction. But، they see that the only factor in intellectual understanding is the grace of the form-giver intellect (the tenth intellect). Based on this theory they must accept the theory of ideas and it leads them to accept a kind of idealism similar to that of Malebranch and Bark
خلاصه ماشینی:
به همینجهت، در برخی فقرات از آثارش، از جمله در ابیات داستانهای آغازین دفتر اول مثنوی، مسیری خلاف روند غالب در آثارش میپیماید و صرفا کسانی را مؤید و مصدق امور خارق عادت میداند که از «اسرار» بهرهای داشته باشند: هر که را باشد ز یزدان کار و بار یافت بار آنجا و بیـرون شد ز کار آن که او را نبـود از اسـرار داد کی کند تصدیق او نالهی جماد؟ گویـد آری نـه ز دل بـهر وفاق تا نگویندش که هست اهلنفاق (م: 1/ 2121ـ2123) ابیات بالا در کنار این حقیقت که مولانا در بسیاری موارد، به حقانیت وقایعی نظیر ماجرای استن حنانه در دفتر اول، یا مواردی نظیر کرامات شیخ اقطع و حکایت نابینا و مصحف، در دفتر سوم، کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی در دفتر چهارم و حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی در دفتر پنجم، اذعان میکند و یا موردی که با نقل حدیثی نبوی در دفتر ششم (لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء) بین صدور کرامت و معجزه، از سویی، و شدت یقین، از سوی دیگر، رابطۀ مستقیم برقرار میکند، ما را به این نتیجه رهنمون میشود که مولانا نیز در زندگیاش از «اسرار» یا، به عبارت دیگر، احوال باطنی بهره داشته است، اما خود بر این امر تصریح نمیکند.
با توجه به غیبت احوال باطنی و بویژه، غیبت احوال عرفانی در زبان مولانا، از سویی، و غلبۀ دیدگاه و ملاک کسانی نظیر استیس در تشخیص عارف و عامی، از سوی دیگر، و همچنین با توجه به نگاه سنت تصوف و نیز سنت عرفانپژوهی ما، که مولانا را همواره عارفی عالی مقام میشناسد، اینک باید ببینیم مولانا بر اساس کدام تعریف/تعاریف از عرفان، عارف شناخته میشود.