خلاصه ماشینی:
"بیتردید تفاسیر مرلوپونتی از آرای هوسرل بری از ابهام نیست و ادعای او مبنی بر«دنبالهروی طبیعی»از هوسرل نیز نیازمند تعدیل است؛اما تحول و جهتگیری کلی اندیشه او،دو نکته مهم را روشن میسازد:نخست آنکه پدیدارشناسی به منزلۀ فلسفهای زنده و پویا میتواند و باید به تفکر انتقادی و تاریخی نزدیک شود،و این نزدیکی نتیجۀ گریزناپذیر تحقق برخی (به تصویر صفحه مراجعه شود) از غنیترین توانهای بالقوه پدیدارشناسی و بسط ژرفترین بینشهای هوسرل است؛و دوم آنکه انتقادی شدن پدیدارشناسی باید با انتقاد از خود پدیدارشناسی و آرای مؤسس آن،ادموند هوسرل،آغاز شود.
نکتۀ دیگر اینکه نویسنده در بخش دیگری از نوشتۀ خود به کوگیتو دکارت و تفاوت آن با تفسیر مرلوپونتی از آن اشاره میکند و مینویسد:«میاندیشم حقیقی،هستی آدمی را برحسب اندیشهای که او از وجود خویش در سر دارد،تعریف نمیکند و علاوه بر این، تردیدناپذیری جهان را به تردیدناپذیری تفکر در باب جهان بدل نمیسازد و دست آخر اینکه میاندیشم حقیقی،جهان به منزلۀ معنا را جانشین خود جهان نمیکند،بلکه برعکس،اندیشه مرا به عنوان واقعیتی ملموس مورد تائید قرار داده و با نمایان ساختن من به مثابۀ «بودن در جهان»هرگونه ایدئالیسم را کنار میزند»(ص 120) در اینجا نویسنده هیچ توضیح اضافهای دربارۀ تفاوت کوگیتو دکارت و مرلوپونتی ارائه نمیکند و تنها به صورت مبهم و گذرا به دگرگونی مفهوم کوگیتو از نظر مرلوپونتی اشاره میکند؛حال آنکه این بحث در فلسفۀ مرلوپونتی بحثی مهم و تاثیرگذار بوده و سنگ بنای جدایی مرلوپونتی از هر تفسیر ایدئالیستی از مفهوم کوگیتو است."