خلاصه ماشینی:
"آنها معتقدند برای درک امپریالیسم و مسألهی جهانی شدنباید تصویر درستی از ساختار دولت امپریالیستی است؛براساس اینتصویر،دولت سه بعد دارد:بعد اول رابطهی آن با انباشت ثروت،بعددوم،حاکمیت سیاسی و بعد سوم شکل منطقهای و کشوری دولتسرمایهداری است.
وی بیان میدارد که آمریکا در سال 1945 به رهبریو هژمونی جهانی دست یافت و این رهبری را اینگونه تعریف میکند:«رهبری به معنای آنکه دولت-ملت ایالات متحده چنان قدرتمند بود که بهتوانمندی بالای اقتصادی دست یافته و همچنین به لحاظ فرهنگی مرکزجهان شد و فرهنگ عامهپسند آمریکا سرتاسر جهان را درنوردید.
ذیل این تعریف،آنها قائل به دو حکم دربارهی توده هستند:اولاین که توده قدرت ایجادکنندهی دموکراسی است و دوم گوناگونی تودهها،سمیر امین حکم اول را با طرح چند پرسش به چالش میکشد؛وی چنینمطرح میکند که«آیا آشکار شدن پروژه امپریالیستی برای کنترل جهانمنشاء تهاجمها برای کاهش حقوق پایهای دمکراتیک در امریکا نیست؟و آیا اجماع لیبرالی در اروپا که نیروهای چپ و راست را گرد هم متحدکرده،در پی ناموجه کردن آیین انتخاباتی نیست؟»دربارهی حکم دوم،امین معتقد است اشکال گوناگونی در تعریف آنها متضاد و نامبهم است.
در اینجا وی این پرسش را مطرح میکند که فرهنگسیاسی نهفته در آثار آنها آیادر سنت ماتریالیسم تاریخی است یادر چارچوب فرهنگگرایی؟وی در پاسخ،ضمن اشاره به شکلگیریفرهنگ سیاسی در اروپا و در آمریکا این نکته را یادآور میشود کهامروزه سلطهی امریکا ریشه در گذشتهی او دارد و این تسلط،آمریکارا به مطمئنترین کشور برای رشد سرمایهداری تبدیل کرده است.
آن چیزی کهمؤسسات فکرسازی نومحافظهکاری ابداع و خواستار اجرایش شدند،رهبری جهانی آمریکا با به کارگیری قدرت نظامی است و این هماندکترین جدید است؛این دکترین جدید نشانگر ظهور افراطی نسخهیقدیمی گسترش روابط سرمایهداری در هر گوشهی جهان است."