خلاصه ماشینی:
"ولی بعد از یک سالی که به تریاکوابسته شدم و به قول معروف معتاد شدم دیگر از حالات قبل خبری نبود با کشیدن زیاد به خاطراین که به حالات اول برگردم فقط اعصابم خراب میشد،با کوچکترین صدای ناگهاین از جامیپریدم در خانواده و برخورد با افراد زود کنترلم را از دست میدادم،اغلب اوقات حالت چرتداشتم که همین موضوع خیلی کلافهام میکرد،شبها وقت خواب مانند فردی بیهوش میخوابمو صبح بیدار شدن خیلی برایم مشکل بود و وقتی هم که از تریاک استفاده نمیکردم دنیای غم ویاس ناامیدی بهم رو میآورد و انگار دنیا برایم به پایان رسیده بود و در اجتماع و خانواده حالتاسترس و بیقراری داشتم و اگر نکشیدن چند روزی ادامه پیدا میکرد،دائما به فکر وقتهایی کهبا دوستان مینشستیم میکشیدیم م افتادم و باعث غم و ناامیدی و رفتن به طرف دوستانم میشد.
نمودهای روان فضایی:در نخستین جلسه میگوید: احساس میکنم بد شده احساس لذت ندام،دچار افسرگی شدید شدهام،احساسمیکنم مهر و علاقهای در زندگیام وجود ندارد،دلبستگی به زندگی ندارم،خشنتر شدهام،ایده میگیرم،با همسرم بحثم میشود،حسادت دارم،دلم میخواهد چیزی که آن یکی داردمن هم داشته باشم،میخواهم از من تعریف کنند،در غیر این صورت ناراحت میشوم که چرا منمثل آن دیگری نیستم؟؟ احساس میکنم زندگی فعلیام بد است،خودم فکر میکنم پشیمانم،ازدواجم اشتباه بودهاست،فکر درست نمیکنم همهاش روی احساسم فکر میکنم،وحشت دارم،از آینده نگرانم کهنتوانم بکشم،دوست دارم تنها زندگی کنم،سه سال تنها بودم و مجزا زندگی میکردم،بعضیاوقات طرف شوهرم نمیروم دوست ندارم به خانه بروم مجتمع خانواده:فضای خانواده پدریم سه اطاق بود همه باهم بودیم."