چکیده:
این پژوهش، با نگرش اسطوره ای به سفرهای قهرمان در جست وجوی جاودانگی فراهم شده است. بنابر آن که اسطوره، در ساده ترین تعریف، داستان نمونه است و همواره تکرار می شود، به داستان تاریخی اسکندر- که تکرار الگوی اسطوره ی گیل گمش در سرآغاز تاریخ است- پرداخته ایم و ضمن توجه داشتن به ناکامی گیل گمش و اسکندر از سعادت جاودانگی، به راز جاودانگی اوتناپیشتیم و خضر اشاره کرده ایم که در هر یک از داستان ها از موهبت بی مرگی بهره مند می شوند و آن راز، این است که خدایان یا خدا، تنها بی مرگی، را بهره ی انسانی می کنند که در راستای اهداف آنان/ او کوشیده باشد، اوتناپیشتیم بنابر آیین سومریان، هدف خدایان از آفرینش انسان را تحقق داده است و به خدمت آنان کوشیده است که از توفان بلا خیز، جان سالم به در برده است، با بهره گیری از نظریه ی ناخودآگاهی جمعی یونگ و آرکی تایپ ها و نظرات فروید به سفر نمادین هریک از قهرمانان پرداخته ایم و زندگی و مرگ را در تقابل با هم معنا کرده ایم. به کوتاه سخن بنابر نظریه ی جوز ف کمبل و آدامز لیمینگ همه ی سفرهای قهرمان در جست وجوی جاودانگی بر اساس تکرار مثالی سفر کهن الگوی اساطیری قهرمان شکل گرفته اند و رفتن گیلگمش به سوی اوتناپیشتیم و رفتن اسکندر در جست وجوی آب حیات از این قاعده مستثنی نیست.
خلاصه ماشینی:
بنابر آن که اسطوره، در سادهترین تعریف، داستان نمونه است و همواره تکرار میشود، به داستان تاریخی اسکندر- که تکرار الگوی اسطورهی گیلگمش در سرآغاز تاریخ است- پرداختهایم و ضمن توجه داشتن به ناکامی گیلگمش و اسکندر از سعادت جاودانگی، به راز جاودانگی اوتناپیشتیم و خضر اشاره کردهایم که در هر یک از داستانها از موهبت بی مرگی بهرهمند میشوند و آن راز، این است که خدایان یا خدا، تنها بی مرگی، را بهرهی انسانی میکنند که در راستای اهداف آنان/ او کوشیده باشد، اوتناپیشتیم بنابر آیین سومریان، هدف خدایان از آفرینش انسان را تحقق داده است و به خدمت آنان کوشیده است که از توفان بلاخیز، جان سالم به در برده است، با بهرهگیری از نظریهی ناخودآگاهی جمعی یونگ و آرکی تایپها و نظرات فروید، به سفر نمادین هریک از قهرمانان پرداختهایم و زندگی و مرگ را در تقابل با هم معنا کردهایم.
در بخشی از این حماسه از قول گیلگمش چنین آمده است: «من نیز مانند انکیدو خواهم مرد/ درد، قلب مرا شوریده/ من از مرگ ترسیدهام/ حال از روی دشتها میشتابم/ راهی میگیرم که نزد اوتناپیشتینم میبرد/ او که زندگی جاوید یافته؛ میشتابم تا به او برسم » (به نقل از بورکهارت و اسمیت، 1378: 65) گیلگمش، به منظور یافتن زندگی و رهایی از مرگ، راهی سفری دشوار و طاقتفرسا میشود.
»(به نقل از: ستاری، 1380: 94-95) مهمترین عامل همسانی حماسهی گیلگمش و افسانهی اسکندر،آن است که هر دو قهرمان سفر ماجراجویانهی خود را به هدف شهرت و نامآوری و قدرت، آغاز میکنند و در ادامهی این راه، یک اتفاق خاص انگیزهی بیمرگی و جاودانگی را در آنها ایجاد میکند و موجب میشود که هریک برای بیمرگی خود تا مرز خورشید و مرز هستی و نیستی، پای گذارند.