چکیده:
از دیرباز بررسی توصیف و روایت در انواع ادبی مورد نظر پژوهشگران بوده و امروز روایت-شناسی خود به دانشی خاص و بایسته تبدیل شده¬است. هر متن داستانی- هرچند که در آن روایت و توصیف بهطور ذاتی به هم آمیخته باشند- از یک سو، نشان¬دهندۀ اعمال و رویدادهایی است که روایت را می¬سازند و از دیگر سو، شامل بازنمایی اشیا و شخصیت¬هاست که به آن توصیف گفته می¬شود. در این راستا، مقالۀ حاضر می¬کوشد به بررسی توصیف و جایگاه آن در رمان بپردازد. مطالعۀ روابط توصیف و روایت، ما را متوجه کارکردهای توصیف در رمان می¬سازد؛ یعنی نقشی که بخش¬ها و حالت¬های توصیفی در ترکیب کلی روایتگری بر عهده¬ دارند. بنابراین سعی بر آن است که ابتدا تاریخچۀ توصیف در رمان، سپس ساختار توصیف و درنهایت مهمترین کارکردهای آن در رمان از دیدگاه نقد و تحلیل ساختاری بررسی شود.
خلاصه ماشینی:
آلـن رب گريـه بـا تأکيـد بـر ذهنيـت کـنش توصيفگر، اهميت و جايگاه متني توصيف ها را چنين ترسيم مي کند: هرچند درکتاب هايمان ، موضوعات بسيار دقيق توصيف شده داشته باشيم ، اما همـواره و در ابتـدا، نگاهي هست که اين اشيا (موضوعات ) را مي بيند، تفکري هست که آنها را بـراي ديگـري توجيـه مي کند، و احساس و شوري هست که آنها را به هم مي ريزد؛ زيرا موضوعات رمان هاي ما خارج از احساسات انساني (حواس واقعي و تخيلي ) وجود ندارند، همان گونـه کـه ايـن موضـوعات در هـر زماني فکرمان را به خود وامي دارند (رب گريه ،١ ١٩٥٣: ١٨٢-١٨١).
به عبارتي ديگـر، تصـور داشتن بيان روايي اي که در آن هيچ چيز توصيف نشده باشد، پنداري نادرست اسـت ؛ امـا آيا اين پاسخ در واقعيت آثار ادبي نيز صادق است ؟ نکتة مهم آن است که بين توصـيف و روايت يک ناهمگوني اساسي وجود دارد: روايت دست به خلق يک طرح زمـاني برحسـب يک طرح زماني ديگر مي زند و صورت متوالي گفتمان است که به تـوالي زمـاني حـوادث ارجاع مي گردد و درواقع بين شکل ظاهري نشانه ها (متن ) و شکل زماني مرجع (تخيـل ) يک همگوني ساختاري برقرار است ، درحالي که توصـيف در زمـان ، فضـا خلـق مـي کنـد.