چکیده:
در حوزة فرهنگ و تمدن اسلامی، به واسطة تعدد و تنوع نظامها و مکاتب شناختی، زبانهای گوناگونی مجال ظهور یافته است. به نظر میرسد زبان عرفانی تفاوتی فاحش و ماهوی با زبان سایر حوزههای معرفتی دارد. آگاهی نسبت به این امر کموبیش در آثار گذشتگان وجود داشته است، بهصورتیکه آن را «زبان اهل راز» خواندهاند. اما امروزه توجه به رمز و رازهای این زبان براساس پیشرفتهای معرفت بشری در شاخههای گوناگونی چون فلسفة زبان، زبانشناسی و... امری ضروری و اجتنابناپذیر است. محور عمدة این نوشتار وابستگی زبان به شرایط تجربی هر زندگی و نوع نگاه به هستی است که رنگوبوی ویژة خود را به زبان میبخشد و زبان عالم و عابد و عارف را از هم جدا میسازد. تجربة جهان با حواس باطنی، گسستن از عقل و قوة نطق و اراده، برخورد عاطفی با هستی و زندگی در زمان حال، شاخصههای زیست عرفانی است که لاجرم نشانهشناسی زبان عرفانی، رابطة لفظ و معنا در زبان عرفانی و معنیشناسی زبان عرفانی را از لونی دیگر میسازد.
The various schools of intellectualism in the sphere of Islamic culture and civilization have given way to different manners of expressions or so-called “languages”. Language of mysticism is essentially different form the other languages, and this fact has always been clear to the literary men, it is thus necessary to analyze the characteristics of this language in the light of modern achievements of epistemology and linguistics. The premise, on which this article is founded, is that, language is a reflection of the living experience of each society. That is why, for instance, that the language of the mystics can be distinguished from those of ascetics or scholars. The esoteric relation with the universe, going beyond human wisdom, and emotional approach to everyday life, are the basic features of the mystic’s way of living, and must be interpreted with a different system of signs.
خلاصه ماشینی:
از سوي ديگر، در پرتو گسترش مطالعات زبان شناسـي و دسـت درازي آن در تمـامي ابعاد و زمينه هاي فکري ، زبان وجهـه اي هـستي شناسـانه يافـت و ايـن حقيقـت بـيش از گذشته معلوم گشت که حضور انسان در پهنة بي کران هستي تنها به مـدد زبـان اسـت و در پرتو اين نور است که هرآنچه را بوده است ، هست و خواهد بود، درمي يابد و جهان مدار مي شود (آشوري ، ١٣٧٧: ٦-٥)؛ به تعبير ويتگنشتاين «ما واقعيت را فقـط از طريـق زبـان درک مي کنيم و غيرممکن است که بتوانيم بيرون از نظام زبـان در مـورد دنيـاي واقعـي بينديشيم » (احمدي ، ١٣٨٠: ٢٧٨).
عطار در جايگاه وصل سي مرغ با سيمرغ مي گويد: محــــو او گــــشتند آخــــر بــــردوام ســايه در خورشــيد گــم شــد والــسلام تا که مي رفتنـد و مـي گفـت ايـن سـخن چـون رسـيدند و نـه سـر مانـد و نـه بـن لاجـــرم اينجـــا ســـخن کوتـــاه شـــد رهــــرو و رهبــــر نمانــــد و راه شــــد (عطار، ١٣٨٣: ٢٥٩) مي توانيم نتيجه بگيريم که اگر خصوصيت زباني کـردن جهـان را بـر دريافـت هـاي عرفاني منطبق کنيم ، صورت مسئله به اين شکل درمي آيـد: ايـن دريافـت يـک دريافـت شخصي و به دور از حواس ظاهر است که به وسيلة اندام هاي باطني حاصل مي شود و هيچ مابازاي خارجي ندارد و چون بر اصل وحدت وجود و عدم تمايز در پديده ها استوار اسـت به مرحلة تقطيع و يا شکل گيري مفاهيم هم نمي رسد.