چکیده:
مورخان تاریخ فلسفه، یا اصولا دوره قرون وسطا را جدی نگرفته اند و بسیار گذرا از کنار آن گذشته اند و یا آن را با فلسفه مسیحی معادل گرفته و هیچ جایی برای فلسفه یهودی و اسلامی قایل نشده اند. در مقابل هری استرین ولفسن، مورخ صاحب نام آمریکایی، بی آنکه سهم مسیحیت را در شکل گیری و شکوفایی فلسفه قرون وسطا نادیده بگیرد، نگاه متفاوتی به این دوره از تاریخ فلسفه دارد. او در تقسیم دوره های تاریخ فلسفه معیار کاملا متفاوتی ارایه کرده است، در نتیجه، آغاز و فرجامی متفاوت ازآنچه اکنون متداول است، برای این دوره از تاریخ فلسفه قایل شده است. این دوره از سده اول میلادی، یعنی از زمان فیلون اسکندرانی آغاز و تا زمان اسپینوزا که وحیانی بودن کتاب مقدس را زیر سوال برد، ادامه یافت. دیدگاه فوق در ابتدا اغراق آمیز به نظر می آید و از جهات چندی قابل خدشه است و با به کار بستن روش فرضی ـ استنتاجی که از دانشمندانی نظیر لینایوس و داروین ابهام گرفته شده، متون فلسفی و کلامی را مورد پژوهش قرار می دهیم.
The historians of philosophy do not take serious consideration into the period of middle ages or equval it to christian philosophy and there is no room for jewish or Islamic philosophies in their view. On the other hand، Wolfson، as an Amarican historian، has a different opinon about this period of philosophy He presents a different criterion for dividing the history of philosophy.on account of whether there is acquaintance with the Bible or not. Wolfson by applying his own method، having been inspired by Linaus and Darvin،have studied philosophical and theological works.Conseqently،he encounter with a period different from ancient Greece that thinkers beside works of Greece philosophers refer to the bible as a valid source and carry out on the basis of that fundemental corrections in philosophy. Wolfson call this period religious philosophy.
خلاصه ماشینی:
"از مجموع آن چه که تا به حال از نظر گذشت روشن میگردد که چون علم تنها بر دو قسم حصولی و حضوری است و لازم امکان شناخت حصولی به خدا ماهیت داشتن اوست و لذا نمیتوان خدا را به نحو حصولی مورد شناخت و معرفت قرار داد و به طریق علم حضوری هم خدای متعال قابل شناسایی نبوده،چرا که لازمه آن این است که انسان عالم به خدا شود خدا و با او اتحاد وجودی پیدا کند و چون خدا به این دو طریق قابل شناسایی نیست باید به این نتیجه رسید که اساسا شناخت نسبت به خدا غیر ممکن است و چون در بحث قبل گفتیم که قبل از اثبات خدا لازم است که خدا را بشناسیم تا بدانیم چه چیزی را میخواهیم ثابت کنیم و اگر شناخت نسبت به او ممکن نیست علی القاعده اثبات وجود داشتن او هم باید محال و غیر ممکن باشد.
حال در مورد خدای متعال هر چند تعریف بر طبق اصطلاح منطق دانان غیر ممکن میباشد ولی میتوان در مقام معرفی ذات ربوبی،مفاهیمی را ارایه داد که آن مفاهیم انتزاع از ذات او شده و یا از امری خارج از ذات او صورت گرفته باشد؛مثلا در مقام تعریف خدا میگوییم کامل مطلق و یا واجد همه کمالات،این مفهوم از ذات مفهوم خدا و مبدأ عالم انتزاع میشود و برای آن نیازی نیست تا به امری خارج از ذات خدا توجه شود بلکه از ذات به ذات قابل انتزاع میباشد،اما برخی مفاهیم از کنار هم قرار دادن مفهوم خدا و چیز دیگری به دست میآید؛مثلا مفهوم خالق یا رازق که از ذات بدون انضمام چیز دیگر به دست میآید میگویند محمول من صمیمه و اگر به انضمام ذات و چیز دیگر حاصل شود محمول بالضمیمه گفته میشود."