چکیده:
غزلهای سعدی بر اساس مذهب عشق است. در غزلی که در اینجا شرح داده می شود سعدی از عشقی سخن می گوید که در ازل با جان آدمی پیوند یافته است و چون به این جهان می آید به درد فراق مبتلا می شود. سعدی از این عشق ازلی به باده ای تعبیر می کند که خمار آن در دوران فراق این جهانی او را طالب نوشیدن جامی دیگر از آن می کند. اما ساقی این جام را در ازای سعی و عمل نمی دهد. کاری که عاشق باید بکند افتادگی آموختن است و ترک گله از یار کردن.
خلاصه ماشینی:
غزل زیر یکی از بهترین نمونههای این نوعاشعار دلانگیز و پرشور است که سعدی در آن سخن خود را با متافیزیک عشقآغاز میکند و سپس،با ابیاتی به هم پیوسته حالات عاشق را در نسبت او بامعشوق،در دوران فراق،بازگو میکند.
گله از فراق یاران و جفای روزگاران#نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستیS}1ده بیت این غزل همه دلانگیز و لطیف است و هر یک نکتهای و بعضاً نکتههاییباریک و دقیق در بر دارد،امّا به نظر نگارنده شاهبیت غزل همان بیت نخستین است.
لفظ عشق در این غزل نیامده است و شاعرفقط یک بار در بیت هفتم از عاشقی خود یاد کرده است،همراه با مستی خویش.
با توجّه به همین تعبیر از عالم جاناست که سعدی در غزلی دیگر از عشق ازلی به عنوان"شراب دوشین"یاد کرده3گفتهاست:{Sباز از شراب دوشین در سر خمار دارم#وز باغ وصل جانان گل در کنار دارمS}(سعدی،216) ملاحظه میکنیم که آنچه را که غزّالی"چراغ وصل"خوانده،سعدی در مصراعدوّم بیت فوق"باغ وصل"نامیده است.
موجوات این جهانی همه در حال شدناند،همچونآفتاب که در روز حضور دارد و در شب غیبت،ولیکن در عالم جان که ورای زمان ومکان و آمد-شدن است،معشوق ازلی محکوم به آمد-شدن نیست،چنانکه شیخمحمود شبستری در گلشن راز میگوید:{Sولی این جایگه آمد شدن نیست#شدن چون بنگری جز آمدن نیستS}بیت دوّم غزل سعدی کلاً در وصف معشوق است،در حالی که در ابیات بعدعاشق یا شاعر به وصف حالات خود میپردازد.
7همینبرداشت را از بیت دیگر سعدی هم میتوان کرد که میگوید:{Sگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم#چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییS}8بیت چهارم دربارۀ تمنّا و درخواست عاشق است از معشوق برای نظر افگندنبه وی.