چکیده:
دیدگاه های مختلفی همواره درباره مرگ، در جامعه انسانی ارائه شده است. برخی از آن متنفر بوده و برخی نیز به گونه ای آن را پذیرفته اند. اما آنچه قابل توجه است ارتباط این دیدگاه ها با مقوله زندگی است. انسان اغلب از مرگ می گریزد و گاهی نیز به آن متمایل می شود. یکی از انگیزه های اصلی پذیرش مرگ، تداوم بخشیدن به زندگی است. اتخاذ چنین اصلی که ارتباطی عمیق با مسائل اجتماعی دارد در شعر معاصر عربی و فارسی، پژواک گسترده ای از خود بر جای نهاده است. شعر «بدرشاکر السیاب» و «نیما یوشیج» از جمله دستاوردهای ادبی روزگار ماست که تبلور این معانی به شکل قابل ملاحظه ای در آن به چشم می خورد. آنها زندگی توام با ذلت را مطلقا نمی پذیرند و مرگی را که باعث تداوم زندگی شود می-ستایند و تصویر جدیدی از مرگ ارائه می دهند که در این جستار با عنوان «زندگی-بخشی مرگ» به آن پرداخته می شود..
Several attitudes have been always purposed about death in human community. Some people have disliked it while some others typically accepted it. However، what is noticeable is the relation of such views with subject of life.
Human often escapes from death and sometime he may tend to it. One of the main motives for acceptance of death is resumption of life. Adoption of such principle that is deeply related to social issues has left widely reflection in Arabic and Persian contemporary verse itself.
Verses of “Badr Shakir Al Sayyab” and “Nima Yushij” are some of literary achievements in our time in which manifestation of such concepts may be remarkably seen. They never tolerate life along with abasement and they praise a kind of death which leads to continuity of life while representing a new image of death that will be discussed in this exploration as “Reviving Death”.
خلاصه ماشینی:
"(حمدانی،75) در حوزۀ زبان فارسی،فروغ فرخزاد را میبینیم که مرگ را پدیدهای شوم و نامبارک دانسته که به همۀ بلندپروازیهای انسان پایان میدهد و او را در کام خود فرومیبرد: «کدام قله کدام اوج؟ مگر تمامی این راههای پیچاپیچ در ان دهان سرد و مکنده به نقطۀ تلاقی و پایان نمیرسند(فرخزاد،353) اما نگاه عمیقتر به دستاوردهای ادبی دو زبان نشان میدهد گرچه از طرفیب مرگ و حالات ان بسیار دردناک و تلخ است اما انسان در تلاش است تا بر مرگ غلبه کند و حتی از ان پلی به سوی زندگی بسازد؛اتفاقی که در شعر سیاب و نیما بسیار به چشم میآید و باعث میشود تا مرگاندیشی آنها شکلی زندگیبخش به خود گیرد.
بنابراین،در چنین حالتی انسان،چون مردهای خفته در گور خواهد بود: «شب است جهان با انچنان چون مردهای در گور»(740) لذا ضرورت پایان دادن به این مردگی به چشم میخورد و این مهم تحقق نخواهد پذیرفت جز با مبارزه،قربانی دادن و پذیرفتن معنای رهاییبخشی مرگ،در راه دمیدن صبحی سپید: «در این تاریکیآور شب چه اندیشه و لیکن،که چه خواهد بود با ما صبح؟»(740) در شعر سیاب و نیما تنها این دیدگاه که چگونه باید با مرگ روبهرد شد و این که چگونه شاعر میتماند از رنج حاصل از مرگ،خود را رهایی بخشد طرح نمیشود؛ بلکه در اثر ان،چگونگی مواجهه با مسألۀ فقر نیز مطرح است.
نیما به ققنوس میگراید،از شهید گمنام و سرباز فولادین اسطوره میسازد و همواره در پی یافتن یا ساختن قهرمانانی است که بار معنای موردنظر را بر دوش کشند؛چنان که سیاب نیز در پرتو این تأثیرپذیریها،به أدونیس و عشتارگرایش مییابد و وجه حاصلخیزی بعد از مرگ(زندگی دوباره)را مورد تأکید قرار میدهد و از مسیح(ع)به عنوان نماد فداکاری برای زندگی دیگران استفاده میکند."