چکیده:
نسبیگرایی که در نظریههای نقادانه جدید، اصلی پذیرفتهشده محسوب میشود، حاصل تحولات فکریای است که ریشه در فلسفه پدیدارشناسی هوسرل دارد و در نقد ادبی، بویژه با آرای نظریهپردازان «مکتب کنستانس» در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافت. تا پیش از پیدایش این نظریهها، سمتوسوی اصلی نقد ادبی را تلاش برای یافتن معنایی تغییرناپذیر در متن تشکیل میداد. این رویکرد مطلقگرا، غایت نقد ادبی را در «کشف» معنایی میدید که مؤلف در مقام خداوندگار متن در آن استتار کرده است. در بخش نخست این مقاله، ابتدا به پسزمینه مطلقگرایی در نقد ادبی سنتی در قرن نوزدهم خواهیم پرداخت، سپس نشان خواهیم داد که حتی «نقد نو» در چند دهه نخست قرن بیستم- که داعیه رهانیدن متن از بند زندگینامه مؤلف و ملاحظات برونمتنیای مانند تاریخ را داشت-، در نهایت نتوانست از نسبیستیزی در نقد مصون بماند. در بخش بعدی استدلال خواهیم کرد که دیدگاه پدیدارشناختیای که ثنویت سوژه/ ابژه را محل تردید قرار داد، راه را برای نسبیگرایی به منزله دیدگاهی نافذ در نقد ادبی جدید باز کرد. مطرح شدن «نظریه دریافت» توسط هانس رابرت یاوس و ولفگانگ آیزر سهم بسزایی در ترویج این نظر داشت که عمل نقد ماهیتی بینالاذهانی و لزوما نسبی دارد. بخش پایانی این مقاله، به نتیجهگیری از بحثهای ارائهشده اختصاص دارد.
خلاصه ماشینی:
"در بخش نخست این مقاله،ابتدا به پسزمینۀ مطلقگرایی در نقد ادبی سنتی درقرن نوزدهم خواهیم پرداخت،سپس نشان خواهیم داد که حتی«نقد نو»در چند دهۀنخست قرن بیستم-که داعیۀ رهانیدن متن از بند زندگینامۀ مؤلف و ملاحظاتبرونمتنیای مانند تاریخ را داشت-،در نهایت نتوانست از نسبیسیزی در نقد مصونبماند.
دربخشهای بعدی نوشتار حاضر،نخست به پسزمینۀ این سیطره در نقد ادبی سنتی درقرن نوزدهم خواهیم پرداخت،سپس نشان خواهیم داد که حتی«نقد نو»در چند دهۀ نخست قرن بیستم که داعیۀ رهانیدن متن از بند زندگینامۀ مؤلف و ملاحظاتبرونمتنیای مانند تاریخ را داشت،نهایتا نتوانست از مطلقگرایی در نقد مصون بماند.
تلاش برای رسیدن به باورها یا نظام اخلاقی نویسنده از طریق متن،تلاشی ناموجه است،زیرا اگر ذهنیت مؤلف(آراء و افکار او)در معنای متن تأثیرگذاشته باشد،آنگاه منتقد ادبی باز هم باید خود متن(و نه زندگینامۀ مؤلف)را شالودۀکار خویش قرار دهد تا به کشف آن ذهنیت نائل شود.
»(مکر،و گلدستاین،2001:2)آنچه مکر وگلدستاین«فراتر رفتن متون ممتاز ادبی از زمینۀ تاریخیشان»مینامند،ناظر بر ایندیدگاه یاوس است که متن سنتستیز(متنی که با بهکارگیری تکنیکهای نو نوشتهمیشود یا مضامین جدیدی را مطرح میکند)در چارچوب افق توقعات زمانۀ خودکاملا قابل فهم نیست،اما راه را برای عوض شدن عرفهای ادبی و نگارش آثارمتفاوت باز میکند.
خودویژه بودن روش هر خواننده برای مرتبطساختن اجزای تشکیلدهندۀ متن،متضمن نسبی بودن معنا و نقد است: یک متن واحد میتواند بالقوه به چندین شکل مختلف متحقق شود و هیچ قرائتی از آنهرگز نمیتواند همۀ این شکلهای بالقوه را متحقق کند،زیرا هر خوانندۀ منفردی اینشکافها را به شیوۀ خاص خود پر میکند و در نتیجه انتخابهای گوناگون دیگر حذفمیشوند.
mallimcam:nodnol citehtsea fo yroeht a:gnidaer fo tca eht.
sde,nietsdlog pilihp dna,.
de,enaj,snikpmot snikpoh snhoj eht:eromitlab."