چکیده:
عشق و امید از مضامینی است که همواره در شعر شاعران ایرانی مطرح شده است. کارکرد این واژه ها در سلامت روانی جامعه و ایجاد زندگی سالم و بدون دغدغه مؤثر است، بویژه در جوامع پر از گرفتاری و تنش امروز، خوشبینی و امید به عنوان کیفیتی اساسی و ارزشی می تواند زیر بنای رفع بسیاری از موانع و معضلات زندگی باشد. با توجه به این مهم، نگارنده بر آن است در این مقاله به تلاش های شاعران معاصر که با گسترش این ارزش ها توانسته اند از آفاق انسان دوستی فرهنگ کهن ما را به چشم اندازهای انسانی جدید پیوند دهند، بپردازد و گوشه ای از افکار و اشعار آنان را در برابر ناامیدی و انفعال و نفـی حرمت ها و فروداشت هـا بنمایاند. روش تحقیق در این مقالــه بررسی و تحلیـل اشعـار امیـد بخش آن دسته از شاعران معاصر است که با وجود تمام ناگواری ها و تلخکامی های خود، برای لحظاتی مخاطبان خویش را به گلزار فرح بخش امید هدایت نموده اند.
خلاصه ماشینی:
"/ و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید/ و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست/ و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند/ و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد/ و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون/ و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت/ و اگر فنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت/ و اگر مرگ نبود دست ما پی چیزی می گشت/ و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد/ و بدانیم که پیش از مرجان خلئی بود در اندیشه ی دریاها»؛ در این شعر سهراب به زیبایی خوشبینی خود را به تمام عناصر و موجودات نشان می دهد (حسینی، 22:1379).
فروغ در این کتاب از عشق سخن می گوید: عشقی که او را به امید می رساند و امیدی که بهار و زیبایی های طبیعت را برای او پررنگ تر می کند و او در این بهار زیبایی ها از سخن گفتن باز می ماند، اما گنجشکان زبان او می شوند و احساسات او را با شوری عاشقانه بیان می کنند: «می آیم، می آیم، می آیم/ و آستانه پر از عشق می شود/ و من در آستانه ی پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد» (همان، 83:1383).
دریچه ای که فروغ از درون آن به بیرون نگاه می کند محدود است اما فضای خارج از این دریچه وسعتی به پهنای دریا و آسمان دارد او از این دریچه همه چیز را زیبا می بیند و سعی میکند زیبااندیش باشد؛ «به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد/ به جویبار که در من جاری بود/ به ابرها که فکرهای طویلم بودند/ به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من/ از فصل های خشک گذر می کردند» (همان: 238)."