چکیده:
شاهنامه بهعنوان تاریخ منظوم ایرانیان باستان با هنر داستانپردازی حکیم ابوالقاسم فردوسی، هنوز از پس قرنها ایرانیان را مسحور داستانهایش میکند. با وجود پژوهشهای بسیاری که در زمینه داستانپردازی در شاهنامه صورت گرفته است؛ بهدلیل گستره وسیع و برخورداری از نکات فنی داستانپردازی، یکی از جاذبههای پژوهش در شاهنامه، بررسی عناصر داستانی و قابلیتهای نمایشی موجود در آن است. داستان سیاوش در شاهنامه، سرگذشت شاهزادهای را به تصویر میکشد که در زندگانی کوتاهش، درگیر توطئه و دسیسههای اطرافیانش میشود و از این بحران جز با مرگ رهایی نمییابد. در این داستان نقش پر رنگ دسیسه در رخ دادن فرجام غمانگیز سیاوش به خوبی دیده میشود. مقاله حاضر با شیوهای توصیفی- تحلیلی، در چارچوب اصول داستانپردازی نوین، نقش ویژه عنصر داستانی دسیسه، آنتریگ، را در داستان سیاوش بررسی میکند.
Shahnameh as the poetic history of ancient Iranian، has fascinated many people. Study of its narrative elements and representational values allures a lot of researchers Because of its large bulk and technical aspects of narration.
The narrative of Siyavash in shahnameh is the story of a legendary Persian prince from the earliest days of the Persian Empire who is a tragic victim of an intrigue- the treason of his stepmother (with whom he refused to have sex and betray his father).
This article studies the function of intrigue as the key narrative element in the story of Siyavash. The research method is descriptive-analytical.
خلاصه ماشینی:
ز) گرسیوز پس از پیروزی در انجام نقشهها و زمینهچینیهایش، پذیره نیامدن و عدم حضور سیاوش در درگاه افراسیاب را به گونهای به افراسیاب مینمایاند که سیاوش در کار تدارک سپاه و آغاز جنگ است و بدین ترتیب افراسیاب را به کشتن سیاوش تحریک میکند: فراوان بپرسیدش افراسیاب چو دیدش پر از رنج و سر پر شتاب چرا با شتاب آمدی گفت شاه چگونه سپردی چنین تند راه بدو گفت چون تیره شد روی کار نشاید شمردن به بد روزگار سیاوش نکرد ایچ بر کس نگاه پذیره نیامد مرا خود به راه سخن نیز نشنید و نامه نخواند مرا پیش تختش به زانو نشاند ز ایران بدو نامه پیوسته شد به مادر همی مهر او بسته شد سپاهی ز روم و سپاهی ز چین همی هر زمان بر خروشد زمین (همان: 2128-2121) ح) افراسیاب به عزم جنگ با سیاوش، سپاه گسیل میکند اما در این میان، گرسیوز در اقدام به دسیسهای دیگر، به سیاوش پیغام میدهد که به فکر جان خود باش و با سپاهی مسلح فرار کن که افراسیاب به پیکار تو خواهد آمد: دو بهره چو از تیره شب در گذشت طلایه هم آنگه بیامد ز دشت که افراسیاب و فراوان سپاه پدید آمد از دور تازان به راه ز نزدیک گرسیوز آمد نوند که بر چاره جان میان را ببند نیامد ز گفتار من هیچ سود از آتش ندیدم جز از تیره دود نگر تا چه باید کنون ساختن سپه را کجا باید انداختن سیاوش ندانست زان کار او همی راست آمدش گفتار او (همان: 2172 -2167) ط) سیاوش به سفارش گرسیوز، همراه یاران ایرانی خود، در حال گریز به سوی ایران با افراسیاب و سپاه مسلحش روبرو میشود و از افراسیاب میپرسدکه: «چرا کشت خواهی مرا بیگناه» بار دیگر گرسیوز حیلهگر به سخن میآید که: گر ایدر چنین بی گناه آمدی چرا با زره نزد شاه آمدی پذیره شدن زین نشان راه نیست سنان و سپر هدیه شاه نیست (همان: 2225-2224) ی) فرنگیس و پیلسم، افراسیاب را پند میدهند که دست به خون سیاوش نیالاید.