چکیده:
مقاله حاضر به نقد و بررسی کتاب قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام می پردازد. نقاط نقد، حول پنج محور اساسی سامان داده شده است:
رابطه حقیقت و روش در هرمنوتیک هستی شناسانه گادامر، ویژگیهای قدرت در تبارشناسی فوکو، عدم امکان پیوند هرمنوتیک گادامر و تبارشناسی فوکو، کاستیهای ارجاع روش شناسی کتاب به جاحظ و ابن خلدون و مهمتر از همه، عدم استفاده از این روش در خصوص چگونگی شکل گیری دانش سیاسی دوره میانه
خلاصه ماشینی:
"نقاط نقد، حول پنج محور اساسی سامان داده شده است: رابطه حقیقت و روش در هرمنوتیک هستی شناسانه گادامر، ویژگیهای قدرت در تبارشناسی فوکو، عدم امکان پیوند هرمنوتیک گادامر و تبارشناسی فوکو، کاستیهای ارجاع روششناسی کتاب به جاحظ و ابن خلدون و مهمتر از همه، عدم استفاده از این روش در خصوص چگونگی شکلگیری دانش سیاسی دوره میانه.
(همان) به بیان دیگر مؤلف معتقد است از نظر گادامر میان حقیقت و روش "پیوند مطلق" وجود دارد و فاصله گرفتن از این ویژگی را وجه افتراق شیوه خود با هرمنوتیک گادامر میداند.
از سوی دیگر مؤلف تحلیل خود را بیطرفانه و فاقد هر گونه مبنای درون معرفتی میخواند(ص 17) که این ادعا با اندیشه فوکویی ناسازگار است؛ چرا که فوکو به سنت متفکرانی تعلق دارد که به نیچه نسب میبرند، و چشمانداز باور (perspectivist) خوانده میشوند در این نگرش بیطرفی معنا ندارد و هر کس از چشمانداز خاص خود میتواند نسبت به امور معرفت- و قضاوت- داشته باشد و این به نوعی نسبیت مطلق میانجامد که ویژگی تمام اندیشمندان پست مدرن است و ظاهرا هیچ یک از این متفکران هنوز نتوانستهاند پاسخی قانع کننده به این اشکال بدهند.
(ص 49) در مورد این تقابل باید توجه داشت که دو موضوع «دانش سیاسی دوره میانه» و «شرقشناسی» به هیچ وجه نمیتوانند در تقابل با یکدیگر قرار گرفته و به عنوان دو گفتمان رقیب مورد بررسی قرار گیرند؛ چرا که موضوع بحث دانش سیاسی دوره میانه نصوص است یعنی این دانش میکوشد تا فهمی از نصوص ارائه دهد که بنا به نظر مؤلف به اتخاذ موضعی ایدئولوژیک و اقتدارگرایانه میانجامد و دیگر فهمها را به حاشیه میراند؛ اما موضوع بحث شرقشناسی نصوص نیست یعنی شرقشناسی این دغدغه را ندارد که برداشتی خاص از نصوص ما(کتاب و سنت) ارائه دهد."