چکیده:
یکی از مباحث جدید در مسئله خاتمیت، فلسفه یا راز آن است. بدین معنا کهعلت ختم نبوت چیست؟ چرا نبوت با آمدن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پایان یافت؟متفکران مسلمان در این موضوع با نگاههای متفاوت، نظراتی دارند،عدهای عامل ختم نبوت را رشد فکری و عقلی بشر میدانند، عدهای دیگرعلت آن را رشد و پویایی علوم جدید میپندارند و ... .مقاله حاضر با تحلیل و بررسی این دیدگاهها به این نکته میپردازد که رازخاتمیت را نمیتوان در رشد عقلی بشر خلاصه کرد بلکه باید آن را در خوددین خاتم جستجو نمود و اینکه دین اسلام ویژگیهایی داشته که سبب ختمنبوت گردیده است.
خلاصه ماشینی:
"در فلسفه ختم نبوت تشریعی رشد عقلی بشر هیچ دخالتی ندارد بلکه فلسفه خاتمیت درنبوت تشریعی آن است که بعد از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله هیچ سخن نگفته و راه نرفتهای وجود نداشتهتا پیامبر دیگری بیاید آن سخن را بیان کند و آن راه را بپیماید.
سروش معتقد است وحی به نحو تفسیر نشده در اختیار مردم قرار میگیرد و گویا هر لحظهوحی بر مردم میبارد و همیشه این وحی که نوعی تجربه باطنی پیامبر بود، به گونهای تازه ودست نخورده وجود دارد، از این رو نیازی به پیامبر جدید نیست و هر کس میتواند با رأی خودتفسیری از وحی داشته باشد، و این گونه نیست که وحی برای خود سخنی داشته باشد؛ بلکهاین ما هستیم که الفاظ وحی را به سخن میآوریم.
تفاوت نداشتن انبیا با نوابغ: اگر وحی را نوعی تجربه باطنی و جوشش درونی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبدانیم؛ چه فرقی بین پیامبر صلیاللهعلیهوآلهو نوابغ عالم وجود دارد؟ حال آن که ما دینداران، پیامبران راغیر از نوابغ میدانیم؛ با توجه به بشری بودن دین و تجربه دینی که راه ارتباط با غیب را مسدودساخته است، چه وجهی دارد که یکی را پیامبر صلیاللهعلیهوآله و دیگری را نابغه بنامیم؟ در این صورتپیامبران همردیف نوابغ خواهند بود و این همان تفسیر مادی از وحی است.
با توجه به دیدگاههای یاد شده که به طور غالب وجود عنصر عقل را دخیل در راز خاتمیتمیدانستند، در نقد آنها به صورت اجمال میتوان گفت: اگر مراد از عقل، عقلی است که بتواندبه طور مستقل راهگشای امت دین خاتم باشد، چنین چیزی پذیرفتنی نیست؛ خواه عقلاستقرائی و تجربی باشد که از طریق استقراء و تجربه در طبیعت، انسان را از نبوت بینیاز کندیا ظهور عقلانیت و علوم جدید در عصر خاتمیت، که چنین برداشتی بسیار تنگنظرانه است وبه طور کلی وجود دین را نفی میکند."