خلاصه ماشینی:
"توجه دادن بهویژهگیهای عمومی پاتوفیزیولوژیک و مطالعات نوروپسیکولوژیک که دریک صد سال قبل در کتابهای درسی عصبشناختی ارایه شدهاند،حتا اگر این مطالب دوباره به عنوان معیارهای تشخیصی VI-RT MSD تکرار شوند،حاوی چه مزیت جدیدی میتواند باشد؟اصولاچه لزومی دارد که به منابع روانپزشکی جدید استناد کنیم؟مگر مطالبمنتشره در سال 1885 که عین همین را میگویند،چه عیبی دارند؟بیاغراق میتوان گفت که بخش اعظم مقاله بهنام اوحدی مقهور دیدگاههای متداول توصیفی در حیطهی پزشکی است،درحالیکه نویسندهگانی که برپایهی تحصیلات پزشکی در مورد موضوعات و پدیدههایروانشناختی قلم میزنند یا سخن میگویند،هر وقت به کیفیت بحثیکه ارایه میدهند،تردید داشته باشند و احساس کنند که ارایهی مطالبیدر حد«تعریف»و«توصیف»دبیرستانی از شأن بحث و جدال نظریمیکاهد،بهطور رقتانگیزی برای عمق بخشیدن به مطالب خود،بهتوجیهات روانشناختی،مثلا روان-تحلیلگرایانه متوسل میشوند؛باآنکه حدود یک قرن از طرح این مباحث گذاشته است.
ازاینرو،آن مقامپیگرد قضایی در شرایط دیروزی جامعهی روسیه ممکن بوداین سؤال را مطرح کند که"ارزش اجتماعی"فعل ارتکابیچیست؟دادستان دستگاه قضایی دولت مقتدری که بر تکصدایی و مطللقه بودن خود فخر میفروخت و این همه رامرهون پیشتوانهی نظری هگل و مارکس میدانست،ممکن بود اینگونه استدلال نماید:از آنجایی کهجامعهی روسیهی شوروی در خط مسیر تحولاتاجتماعی-مطابق با خوانشی رسمی که ازآرای اندیشمندانی چون هگل و مارکسارایه میشد-به آخرین مرحلهی تکامل اجتماعی دست یافته است،بنابراین،امکان آنکه فعل ارتکایی مورد اتهام با حسن نیت سیاسی واز زاویهی نقد اجتماعی صورت گرفته باشد،بعید است،چون منطقا وبه لحاظ نظری،تصوری بالاتر و حتا قابل مقایسه و در رقابت با"جامعهی سوسیالیستی واقعا موجود"نمیتواند وجود داشته باشد."