خلاصه ماشینی:
"م. ا:اتفاقی که انقلاب باعث شد این بود که داستانخواندن به یک کار تفننی و غیرجدی تبدیل شدو بلافاصله بعد از آن که فضایهای سیاسی تغییرکرد،منظورم سالهای 61 و 62 است،دوبارهادبیات به شکل خیلی جدیترش مطرح شد.
با همان مجله شروعبه کار کردم و شانس آوردم از بابت این ارتباط با سردبیرآن مجله و کسانی که با آن کار میکردند که نویسندگانی (به تصویر صفحه مراجعه شود) متعلق به یکی دو نسل قبل از من بودند و بنابرایننویسندگانی را هم میشناختند که همه به خارج مهاجرتکرده بودند و در مقایسه با من که تازه شروع کرده بودمکارکشته بودند.
ولی حادثۀاین رمان اینطور بود که یکی از دوستانم برایم تعریفکرد که برادرش بعد از سالها که گم شده بوده پیدا شدهو به او تلفن کرده است.
ع. ع:اولین فصلی که نوشتید کدام فصل بود؟البتهخودم شخصا دوست دارم یکی از فصول 9،11یا 12،بوده باشد که به شکل زیبایی بیانکلنجارهای ذهن طلایه با خود و دیگران است.
(خندۀ جمع) ولی وقتی این کتاب برای دریافت مجوز میرفت،برایمن که سالها دور بودم-چیزی حدود بیست و سه سال-ترجیح دادم بگذارم در مورد بعضی چیزها ناشر تصمیمبگیرد.
ولی وقتی به گذشته نگاه میکند چه؟آیا به هیچ موقعیتی میرسد که مثلا بدجنسیای (به تصویر صفحه مراجعه شود) کرده باشد،خطایی را مرتکب شده باشد؟ طلایه اصلا توی ایران فرصت فکر کردن نداشته است.
ع. ع:طلایه چه قدر شبیه مادرش است؟باتوجهبه این که در دو دورۀ مختلف و در دو جغرافیایمتفاوت زندگی کردهاند؟ فکر میکنم مستقل بودناش خیلی شبیه مادرش است.
م. ا:البته همین الان که داشتم سؤال را مطرحمیکردم فکر کردم که در فصل اول ازطریقتوضیح فضا این کار شده ولی شاید مصالح بهاندازۀ کافی دراختیار نبوده."