خلاصه ماشینی:
")و درحالیکه ملویل به نوگراییرا گفته که حمله به ارتشسایهها توسط برخی منتقدان فرانسوی به این دلیل کهاعضای جنبش مقاومت مثل شخصیتهای یک فیلمگنگستری تصویر شدهاند«مسخره»است،او خودششکل دیگری از رابطه را میان این دو نوع فیلم توضیحمیدهد:«تراژدی،حضور مرگ است چه در دنیایزیرزمینی باشی چه در دوران جنگ.
در واقع،برای تماشاگران فرانسوی در سال 1969،نمای اول فیلم بایستی همان شوکی بوده باشد که بونوئل و دالی باطراحی برش خوردن چشم در سگ آندلسی برای تماشاگرانشاندر نظر گرفته بودند:یک هنگ سرباز آلمانی با طبل و شیپور در حالترژه از زیر طاق نصرت پیروزی میگذرند و میپیچند داخل شانزهلیزۀخالی از جمعیت،مستقیم پیش میآیند،به سمت دوربینی پیش میآیندکه طوری ثابت مانده که انگار از دیدن این صحنه شوکه شده.
) &%03014TFHG030G% ارتش سایهها ماجرای ژربیه و اعضای این گروه مقاومت را در طولسال 1942(دورانی که اعضای مقاومت چند صد نفر بیشتر نبودهاند)نشان میدهد که دستگیر،شکنجه و زندانی میشوند،راهی برای فرارمییابند یا فرار دیگران را طراحی میکنند و دست آخر همگی کشتهمیشوند،یا توسط نازیها یا توسط رفقایی که وجود آنها را به لحاظامنیتی خطرناک ارزیابی میکنند.
دو سکانسبعدتر،ژربیه و سه عضو مقاومت،فلیکس،لوماسک و لوبیسون-نامهاییکه گنگستری به نظر میرسد اما همگی از کتاب کسل بیرون آمده-(به تصویر صفحه مراجعه شود)جوانی را که برای آنها کار میکرده ولی آنها را به آلمانیها لو دادهاعدام میکنند.
حد نهایی انعطاف زمان ذهنی درمواجهه با مرگ-از ذهنیتی که هویتش را از همین انعطاف میگیرد ونه از نماهای مرسوم نظرگاه-چیزیست که فیلمهای ملویل را میسازد،و به ویژه ارتش سایهها را،نه فقط انتزاع افراطیاش یا تجربهگری درسبک بلکه طراحی وجدان انسانی که با اخلاق دست به گریبان است."