خلاصه ماشینی:
"دو مسألی و مضمون اساسی در زمینۀشیوۀ دخول مفهوم فرهنگ در مباحثات معاصر اجتماعیو سیاسی غربی و همچنین در زمینۀ شکل دادن به تحلیلروابط بین المللی وجود دارد: نخست این مسأله که مفهوم فرهنگ معمولا بر پایۀادعاهای فلسفی و روشهای تحلیل شکل گرفته است هکتفاوتی میان ذهن و ماده و زبان و جهان قائلند.
با این وجود در یک زمینه،یعنی در تحلیل روابطبین المللی،مفهوم فرهنگ نه تحلیل تجربی دقیق به همراهدارد و نه بحث پیچیدۀ نظری مثلا درحالیکه نظریههایجامعهشناختی و سیاسی با مشکل به مفهوم درآوردنفرآیندهایی روبرو هستند که بهطور قراردادی به ماده وآگاهی تقسیم شدهاند،نظریهپردازان روابط بین المللیتفارق قدیمی مفروض میان واقعگرایان و آرمانگرایان رابه عنوان مبنای تعیینکنندۀ خصلت ویژۀ موضوع موردنظر خود تجلیل میکنند.
اگر نخواهیم به تقسیمبندی بزرگ دکارت بازگردیم،چگونه میتوانیم برای زبان،آفریدههای زیبایی شناختی یارابطۀ میان تکنولوژی و تغییر در شکلبندی اجتماعسیاسی معنایی بیابیم؟اگر سناریوها و طرحهای بازی بهموشکهایی که به آرامی به زیر دریا میخزند تبدیل شود،دقیقا چه رخ خواهد داد؟اگر نخواهیم اختلاف فرهنگی رابه ترسیم نقشۀ مرزهای دولتها تقلیل دهیم،چگونهمیتوانیم برای تحرک سیاست مذهبی معاصر،ظهورخشونت نژادی،وجود احساس هویت مشترک میان زناننقاط مختلف عالم،بومیانی که برای ارائۀ تجربههایمشترکشان گرد هم میآیند،تأثیر ارتباطات از طریقماهواره،گرایش جوامع در همه جا برای جدایی هرچهقاطعتر بین آنهایی که سعی کردهاند جایگاه مناسبی درتقسیمبندی جهنی کار پیدا کنند و آنهایی که عملا به کنارگذاشته شدهاندو همچون«دیگری»جدیدی به حاشیۀجامعه و خارج از اقتصاد جهانی منتقل شدهاند؛معنایییابیم؟ پرسشهایی نظیر اینها،این فکر را به ذهن خطورمیدهد که برای بکار بردن مفهومی نظیر فرهنگ در جهانمعاصر،لازم است هم نسبت به مفروضات و تضادهاییکه این مفهوم از حیث تاریخی در میان آنها شکل یافته،به صورتی انتقادی آگاهی یافت و درهم آنها را آگاهانهفراموش کرد."