چکیده:
در سیر تاریخ فلسفه، افلاطون اولین فیلسوفی است که نفس را به عنوان جوهر مجرد مطرح کرد و آغازگر بحث عقلی و استدلالی در خصوص دوگانگی نفس و بدن، بقاء و جاودانگی آن، اقسام نفس و قوای آن شد. از این میان، دلایل او بر تجرد و جاودانگی نفس که تا حدود زیادی فارغ از بیان اسطورههای و سمبلیک مطرح شده کمتر مورد توجه و نقد مستقل قرار گرفته است. طرح و تحلیل این دلایل، بازسازی منظم آنها و نقد و ارزیابی نقاط قوت و ضعف این استدلالها موضوع اصلی این مقاله است.
خلاصه ماشینی:
"اگر به تاریخ فلسفه نظر کنیم خواهیم دید که قبل از افلاطون فلاسفه اولیه از نفس به عنوان یک امر مجرد که دارای بقاء و جاودانگی است به طور مفصل بحث نکردهاند و با ظهور آناکساگوراس است که مسئله (نوس) به عنوان اصل آگاهی و حاکم بر اشیاء مطرح شده است، ولی با این حال او با مفهوم تجرد نفس آشنایی نداشت و صرفا توضیحات و احوال مادی نوس را مطرح کرده است.
(دکارت، 1369، ج1،ص98؛ ابنسینا، 1375، ج2، ص232؛ ملاصدرا،1981، ج9، ص74) اگر به فلسفه افلاطون در بحث از نفس رجوع کنیم خواهیم دید که او نفس را به عنوان آغازگر حرکت و منشأ حرکت برای بدن و حاکم بر آن میداند؛ هرچند او به ثنویت نفس و بدن قائل است، اما نفس را از عالم بالا میداند و بدن را سایه آن لحاظ میکند و رابطه علت و معلولی میان آنها را انکار نمیکند؛ وی نفس را امر مجرد حاکم بر بدن میداند که روحانیة البقاء و قدیم است؛ لذا بعد از فنا و فساد بدن نفس باقی است و بدین ترتیب مسئله جاودانگی که از مسائل بسیار مهم است در افلاطون معنی و مفهوم پیدا میکند.
چگونه میتوان پذیرفت که نفس با چنین ویژگیهایی در مدتی خاص باقی بماند و سرانجام نابود شود؟ اگر خصیصه ذاتی یک شیء فسادناپذیری باشد، آنگاه تا ابد همچنان خواهد ماند و فساد در آن راه نخواهد یافت؛ از طرفی مسئله تناسخ، که اشکالکننده برای دفاع و تأیید اشکال خویش بدان اشارات کرده نیز خود دلیلی علیه اوست؛ زیرا اگر بدن نابود شود نفس (روح) به بدن دیگری منتقل خواهد شد؛ از این روست که شارحان کلام افلاطون، تناسخ را لازمه برهان وی دانستهاند."