چکیده:
ارسطو، علی رغم این که «کلی جواهر» را جوهر دانسته است، علم را عرض می داند. این امر این پرسش را رقم زده است که «کلی جوهر» چگونه می تواند در عین جوهر بودن، عرض باشد؟ ابن سینا در پاسخ، موضوع گزاره مورد نزاع را از «صورت ذهنی جوهر» به «ماهیت جوهر» تغییر داده است، تا صدق آن را در قالب حمل شایع صناعی بالذات تضمین نماید. ملاصدرا با توجه به این تغییر و نقد ابن سینا، راه چاره را در طرح حمل اولی ذاتی دانسته است. با بررسی راهکار ابن سینا و ملاصدرا می توان به خوبی ضرورت طرح تمایز «حملین» به وسیله ملاصدرا را دریافت. همچنین می توان به خوبی پی برد که راه حل های ایشان علی رغم ادعای قوام صفری یکسان نیست. و نیز نمی توان آن گونه که فلاحی می گوید راهکار ملاصدرا مبنی بر تمایز حملین را ناکارآمد دانست، اگرچه این راهکار تنها پاسخگوی بخشی از معضل پدیدآمده است.
Although Aristotle has considered the “universal substance” as a substance، he introduced knowledge as an accident. The question then arises as to whether a “universal substance”، whereas it is a substance، can be an accident. Answering the question، Ibn Sina has changed the subject of the dispute from “mental substance” to “quiddity of substance”، so that he could guarantee its truth in the form of an “essential artificial common predication” (haml shaye sana’i be-al-dhdhat). Considering this change and criticizing Ibn Sina، Mulla Sadra has posed “essential primary predication” (haml awwali dhdhati) as a solution. By considering these two solutions، the necessity of posing essential primary predication by Sadra can be understood. It also can be well realized that their solutions، despite Qawam Safari’s claim، are not the same، and Sadra’s solution cannot be seen as inefficient، as Fallahi says، although it can only solves some part of the problem.
خلاصه ماشینی:
ايـن امر اين پرسش را رقم زده است که «کلي جوهر» چگونه مي تواند در عين جوهر بـودن، عرض باشد؟ ابنسينا در پاسخ، موضوع گزارٔە مورد نزاع را از «صورت ذهني جـوهر» بـه «ماهيت جوهر» تغيير داده است، تا صدق آن را در قالب حمـل شـايع صـناعي بالـذات تضمين نمايد.
١. درآمد ابنسينا در فصلي تحت عنوان «في العلم و أنه عرض )نک : ابنسينا، الهيات شـفا، ٩٤٤- ٩٤٤(» براي رفع مشکلي قدم برداشته است که بعدها به يکي از مهـم تـرين اشـکالت در مبحث «وجود ذهني» تبديل شده است و ملصدرا سـعي نمـوده اسـت آن را بـا تفکيـک ميان حمل اولي ذاتي و حمل شايع صناعي حل کند.
در نتيجـه اگـر گزارهاي چون «الف ب است» را در نظر بگيريم ، بدون فرض صدق يا کذب آن، دو حالـت زير را خواهيم داشت: «الف ب است به حمل شايع صناعي » «الف ب است به حمل اولي ذاتي » ملصـدرا، سـپس ، مـيگويـد حمـل شـايع صـناعي يعنـي «صـرف اتحـاد موضـوع و محمول در وجود» که بازگشـت آن بـه «بـودن موضـوع از افـراد مفهـوم محمـول » اسـت و در اين معنا فرقي نميکند اگر حکم بر روي «مفهوم موضوع» بيايد يـا «افـراد موضـوع».
اگر به اقسام حملها به بيان ملصدرا مراجعه نماييم ، خواهيم ديد که گـزارٔە «جـوهر، جوهر است»، در ميان اقسام حمل شايع صناعي، تنها مـيتوانـد در قالـب )٣( بـه صـدق نايل آيد، زيرا نميتوان، به شکل صادقي، چنين گفت که مفهوم «جوهر» از افراد «جـوهر» است، پس صدق اين گزاره در قالب هاي )٩( و )٢( تـأمين نمـيگـردد.