چکیده:
انسان به اقتضای هستی خویش همواره از معنای امور سؤال می کند. کلیه شاخه های معرفتی و تمدنی، پاسخ هایی هستند که وی در مقابل معمای خود هستی، هستی خود و دیگر امورات ابراز نموده است. در این میان پرسش از معنای کنش نیز اهمیت به سزایی داشته و دارد. در این نوشتار درصدد هستیم پاسخ هایی را که از منظر جامعه شناختی به پرسش از معنای کنش های انسانی و چگونگی شکل گیری و فهم آن ارایه شده است، در قالب روان شناسانه و قاعده کاوانه بازیابی نموده و نسبت هریک از پارادایم ها و نظریات مطرح جامعه شناسی را با آن ها بسنجیم.
خلاصه ماشینی:
در ایـن نوشـتار درصـدد هستیم پاسخ هایی را که از منظر جامعـه شـناختی بـه پرسـش از معنـای کـنش هـای انـسانی و چگـونگی شکل گیری و فهم آن ارایه شده است ، در قالـب روانشناسـانه و قاعـدهکاوانـه بازیـابی نمـوده و نـسبت هریک از پارادایم ها و نظریات مطرح جامعه شناسی را با آنها بسنجیم .
بـه بیـان دیگـر، ایـن دو رویکـرد بــرخلاف بــسیاری از نظریــات مطــرح شــده در عرصــه علــوماجتمــاعی و بــه صــورت خــاص در جامعه شناسی ، در اصل وجود معنای ذهنی در کنش های انسانی توافق دارند، اما در پاسـخ بـه سـؤال از منشاء معنا است که تمایز این دو رویکرد کاملا آشکار می گردد.
اگر شاخصة اساسی فلسفه سوژهمحـور و اسـتعلایی را کـه بـالاخص بـا سـوژه شناسـایی دکـارتی تعریـف می شود، تخصیص جایگاهی خارج از متن به سوژه بدانیم و اینکه بر مبنای این گونه تفلسف شناسنده توانـایی آن را دارد که فارغ از زمانبندی و مکانمندی و کژیهای آغشته به آن به درک امور بپردازد و مـی توانـد بـی هـیچ ارتباطی با متن اجتماعی (اجتماع به معنای وسیع کلمه ) معنای ذهنی خاص خویش را برساند، بـدیهی اسـت کـه این رویکرد کاملا سوژهمحور است و استعلایی .
در ساحت جامعه شناسی همچنان که «تریگ »(٣) می گوید این بدان معناست که فعالیـت انـسانی بـه صـورت کنش های افراد مجزا از هم فهمیده نمی شود و ما نمی توانیم معنای درستی از آنها داشته باشیم ، مگر آنکه آن هـا را در متن خود که به وسیله قواعد حاکم بر آن هویت می یابند در نظر آوریم .