چکیده:
این مقاله در پی تبیین کیفیت درک معنی سخن و عواملی است که درک مشترک معنی را دچار اختلال می کند. به نظر نویسنده علت اختلال در فرآیند ادراک معنی سخن، یا فاقد مصداق تجربی بودن سخن است که این وضع ناشی از پیدا نکردن مدلولی قابل قبول در حیطه تجربه بنابر معنای زبان شناختی ثابت و همیشگی سخن است و یا برای معنی زبان شناختی سخن می توان مصداقی تجربی پیدا کرد؛ اما بافت بیرونی حاکم بر سخن مانع قبول مصداق ناشی از معنی درونی یا معنی زبان شناختی کلام می شود. در این هر دو صورت برای آن که از سخن معنی قابل قبولی درک کنیم که فرض می کنیم متکلم یا نویسنده آن را اراده کرده است، دست به تاویل سخن می زنیم؛ یعنی خود را از اقتدار نشانه ها که معنی از پیش قراردادی شده خود را بر ما تحمیل می کنند، آزاد می کنیم و به نشانه ها معانی خود را تحمیل می کنیم. به عبارت دیگر بر نظام نخستین و جبری کلام، نظامی ثانوی بنا می کنیم که در این نظام، نشانه ها از بار ذهنیت ما سرشار می شوند. فرآیند معنی بخشیدنی از این دست به متن، به معنی تلقی کردن نشانه ها در مقام رمز و تاویل پذیری متن است. نظام تک معنایی زبان که از این نظرگاه در هم می ریزد و در نتیجه چند معنایی جانشین تک معنایی جانشین تک معنایی می گردد، شیوه تازه ای از خواندن ایجاد می کند که خصلت معنی زایی جانشین معنی پذیری متن از اسباب اصلی آن است. این مقاله با ارائه نمونه هایی در پی اثبات مطالبی از این دست و شیوه برخورد با متن هایی از این نوع و نگاهی از این دریچه به شعر کلاسیک فارسی است.
خلاصه ماشینی:
"در بیت قبل از این بیت نیز همین معنی با عناصر دیگر؛یعنی مریخ و زحل که دو سیارهاند،اولی به رنگ سرخ و دومی به رنگ سیاه و پروین یا ثریا که مجموعۀ شش یا هفت ستارۀ درخشاناند،تصویر شده است: مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان#پروین صفت کواکب رخشا برافکند (همان) بدون زمینه و قرینهای که به آن اشاره کردیم،بیت خاقانی میتوانست بیان تجربهای عادت ستیز و بدون مصداق و بیانش رمزی و استوار به نظمهای ثانوی زبان و رهایی از اقتدار زبان باشد؛یعنی وقوع فرایندی که در شعر کلاسیک جز بندرت در بعضی از غزلهای عرفانی اتفاق نمیافتد؛اما در بیت بالا اندکی آشنایی با نجوم متداول در عصر خاقانی و بخصوص بافت یا زمینۀ معنایی کلامی که این بیت در آن آمده است،خواننده را به نیت گوینده؛یعنی تنها معنی مشخصی که او در نظر داشته است،هدایت میکند.
ما نمیتوانیم برای کلمات آمده در این متن،معنایی ثانوی و غیر قراردادی قائل شویم،تنها میتوانیم در صورت شناخت گوینده عاشق و معشوق را معرفی کنیم،چنان که در ابیات آغازین غزلی از مولوی میتوانیم،شاعر عاشق را مولوی و معشوق را شمس تبریزی بدانیم و غزل را شبیه همان که آوردیم تفسیر کنیم،هر چند شیوۀ بیان به گونهایست که انگار با یک رؤیا یا واقعۀ تأویلپذیر عرفانی سر و کار داریم: با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن#هر طرفی موج خون نیمه شبان چیست آن در کفن خویشتن رقصکنان مردگان#نفخۀ صور است یا عیسی ثانی است آن (مولوی،1355:264/4) شعرهایی که تجربهای کاملا فردی و خلاف عادات مشترک را بیان میکنند،گاهی چنان غریب مینمایند که امکان وقوعشان در عالم خارج و حوزۀ تجربیات ما بکلی نامحتمل است و نمیتوان مصداقی تجربهپذیر برای آنها تصور کرد."