چکیده:
عارف قزوینی و فرخی یزدی دو تن از چهره های شعری دوره مشروطه اند که زندگی شان با حوادث و رخدادهای عصر خویش پیوند خورده است. آن ها با سلاح شعرشان علیه بیدادگری ها و ظلم و ستم های روزگار به مبارزه برمی خیزند. از همان آغاز، طرف داری و حمایت خود را از نهضت مشروطه اعلام و در سروده هایشان منعکس می کنند. بعد از استقرار مشروطیت نیز، به مبارزه خود با عوامل استبداد داخلی و استعمار خارجی ادامه می دهند و در این راه سختی ها و رنج های فراوانی متحمل می شوند، ولی دست از مبارزه برنمی دارند. سرانجام نیز یکی به دست دژخیمان در زندان کشته می شود و دیگری در تبعید و تنهایی و انزوا جان می سپارد. وظیفه خطیر اشعار فرخی و عارف بیداری توده مردم است. جهان بینی آن ها بر اساس حوادث و مقتضیات زمان شکل می گیرد. مضمون اغلب اشعارشان بر محور آزادی، وطن، دفاع از طبقه رنجبر، مبارزه با جهل و خرافات، و انتقادهای اجتماعی می چرخد. مقایسه اندیشه های سیاسی ـ اجتماعی آن ها نشان می دهد، که با وجود اختلافات بسیار ، نقاط اشتراکشان نیز کم نیست. در این مقاله تلاش می شود نقاط اختلاف و اشتراک اندیشه های این دو شاعر برجسته عصر مشروطه در موضوعاتی چون آزادی، وطن، انتقاد از عملکرد دستگاه های دولتی، عشق، و اسطوره با شواهد شعری آن ها نشان داده شود.
خلاصه ماشینی:
"او آزادی را به معنای رهایی زحمت کشان جامعه از دست سرمایه داری می داند کـه این مفهوم را در افکار سوسیالیستی خود دنبال می کند: تــا کــه اســتبداد ســر در پــای آزادی نهــد دست خود بر قبضة شمشیر می باید گرفت حق دهـقان را اگر ملاک ، مالک گشته است از کفش بی آفـت تـأخیر مـی بایـد گرفـت (فرخی یزدی ، ١٣٨٩: ٩٣) فرخی از مفهوم سیاسی آزادی نیز کاملا آگاه بوده است ؛ چراکه هم از آزادی مردم سـخن گفته است و هم از آزادی قلم و اندیشه : تــا قلــم نگــردد آزاد از قلــم نمــی کــنم یــاد گر قلم شود ز بیداد هم چو خامه هر دو دستم (همان : ١٦٧) او حق حاکمیت ملت را حقی مسلم و درخـور احتـرام مـی شناسـد و سـربلندی و آبـادی مملکتی را در گرو آزادبودن ملتش می داند: جــز بــه آزادی ملــت نبــود آبــادی آه اگـر مملکتی ملـت آزاد نداشـت (همان : ١٠٠) فرخی عاشق آزادی است و می داند برای یافتن این معشوق باید خود را به «صحرای جنون » زد و به خوبی می داند که بدون ایثار و فداکاری و شهادت طلبی این «شاهد» به دست نمی آید: عاقل کام طلـب شـاهد آزادی نیسـت راه گم کردة صحرای جنون می خواهـد (همان : ١٤٠) آزادی اگر می طلبـی غرقـه بـه خـون بـاش کاین گلبن نوخاسته بی خار و خسی نیسـت (همان : ٩٧) ادبیات پارسی معاصر، سال دوم ، شمارة دوم ، پاییز و زمستان ١٣٩١ عارف در پانزده شعر خود از واژة آزادی استفاده کرده ؛ در یازده غزل و چهار تصـنیف ."