خلاصه ماشینی:
"رورتی که خود را یک«سکولاریست نخراشیده»مینامید، تلاش فیلسوفان معاصر برای ارائۀ بینشی واحد از عدالت و واقعیت را مردود میدانست،و معتقد بود که این تلاشها پسماندۀ همان چیزی است که هایدگر سنت هستی-خداشناسی مینامید،که استعارههایش در قالب توضیح جزمی واضحات درباره حقیقت و خیر منجمد شده است.
او در بخشهای اول و دوم کتاب دربارۀ آرای معاصر در خصوص عینیت به بحث پرداخته،و برای رد این ادعا که ذهن بشر میتواند حقیقت غیرتاریخی ذات و معنای واقعیت را از یک دیدگاه ایدهآل«چشم خدایی»21کشف کند از آثار دونالد دیویدسن و سایرین استفاده کرده بود.
بشریت با دور شدن از این انتظار که از طریق روایت میتوان به نوعی آشکارگی کمال اخلاقی،و یا اینکه با استفادۀ واضح و روشمند از زبان میتوان به قطعیت معرفتشناختی رسید،رها میشود و میتواند اخلاق و علم را در حکم فرایندهای در حال تکاملی ببیند،که در آن وسایل ما را به اهدافی میرساند که همان اهداف به نوبهه خود وسایلی میشوند برای اهداف آتی.
در اینجاست که خلاقیت نظری با امید عملگرایانه رورتی پیوند میخورد:«اینکه فرد باید نگرانیهای خود را دربارۀ اینکه آیا باورهایش برمبنای محکمی استوار هستند کنار بگذارد و نگران این باشد که آیا به اندازه کافی تخیل به خرج داده است تا گزینههای دیگری برای باورهای کنونیاش بیابد.
وقتی که این ایده را که یک مجموعه واژگان به بهترین نحوی میتواند نظم ذاتی اشیا را بیان کند کنار بگذاریم،آنگاه توانایی بیان حقیقت از طریق استفاده از یک مجموعه واژگان به تمرکز علاقهای که هر مجموعه دارد بستگی خواهد داشت،و نه اینکه آن مجموعه واژگان برای بیان واقعیتها بهتر از سایر واژگان است."