چکیده:
پرسش از وجود خدا در حقیقت پرسش از آغاز و انجام هستی است که جایگاه خاص و ممتازی را در فلسفه به خود اختصاص داده است. این امر را می توان در تلاش گسترده فیلسوفان در سازماندهی نظام فلسفی شان با توجه به وجود خدا مشاهده کرد. با ترسیم جایگاه بحث خدا در فلسفه دکارت و صدرالمتالهین، بین آنها وجوه تشابه و افتراق دیده می شود. این مقاله ضمن تبیین جایگاه الهیات در فلسفه دکارت، به تبیین، تطبیق و تقریب اندیشه این دو فیلسوف هم عصر غرب و اسلام پیرامون اثبات خدا می پردازد.
خلاصه ماشینی:
بنابراین مسئله این است که چگونه تأمل در مفهوم «کاملترین وجود» در برهان وجودی دکارت ما را به وجود واقعی رهنمون است؟ چگونه میتوان به تطبیق آن با تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین پرداخت؟ و با التفات به اصالت وجود چگونه میتوان به امتیاز برهان صدیقین قائل شد؟ جایگاه الهیات و اهمیت اثبات وجود خدا در فلسفه دکارت دکارت در کوشش برای اجتناب از شکگرایی کلی، وجود خود را بهعنوان واقعیتی مسلم به اثبات رساند؛ لذا نقطه آغازش از خودگرایی است.
من همواره بر این عقیده بودهام که دو مسئله مربوط به خدا و نفس، در صدر مسائلی است که باید آنها را با دلایل فلسفی اثبات نمود، نه با دلایل کلامی؛ زیرا هرچند برای ما اهل ایمان کافی است که از طریق ایمان بپذیریم خدا وجود دارد و روح انسان با فنای تن نابود نمیشود، اما یقین دارم که هرگز نمیتوان ملحدان را به واقعیت هیچ دینی و حتی به هیچ فضیلت اخلاقی معتقد ساخت، مگر آنکه نخست این دو موضوع را با عقل فطری به ایشان ثابت کنیم.
(George, 1991: 11 / 223) در حقیقت ایمان به خدا و اینکه او واجد تمام کمالات است، برای تأسیس علم و فلسفه جدید نقش اصلی دارد و ایمان به خدا ضامن علم من به وجود خود من است؛ زیرا اگر من هر آن از لوای این عقیده و ایمان کنار بروم، از کجا معلوم است بتوانم به وجود خود یقین داشته باشم و سپس به معلومات خود مطمئن گردم.