چکیده:
ایران نام سرزمین و کشوری است که از دیرگاه تاریخ بر جغرافیای سیاسی جهان نقش بسته و محوریت شاهنامه فردوسی پاسداشت تلاش مردمانی است که برای حفظ این نام کوشیده اند. مفهوم «ایران» بسته به شیوه های گوناگون کشورداری و فرمانروایی دوران باستان در شاهنامه بازتاب های چندگانه ای دارد. کاربردهای این نام و یا قرارگیری آن در کنار مفاهیم جغرافیایی و یا جغرافیایی - سیاسی تعاریف چندگانه ای از ایران در شاهنامه می آفریند. ایران، ایرانشهر و ایران زمین که در شاهنامه و سایر آثار تاریخی و ادبی به کار رفته اند، در برداشت اولیه به نظر می رسند مفاهیمی همانند داشته باشند؛ اما مطالعه شاهنامه و آگاهی های تاریخی به ویژه از دوره ساسانیان تفاوت ماهوی آنها را بر ما آشکار می سازد. فردوسی به خوبی این مفاهیم را می شناخته و در شاهنامه به کار برده است. بنابراین این پژوهش تلاش دارد تا به بررسی و تبیین کارکرد مفهومی ایران و چندگانه گرایی این نام در شاهنامه فردوسی بپردازد.
خلاصه ماشینی:
"افراسیاب در قالب قرارداد ضمن یادآوری مرز ایران و توران(جیحون)زیرکانه از ایرانیان تقاضای صلح میکند: زمین تا لب رود جیحون مراست#به سغدیم وین پادشاهی جداست همان است کز تور و سلم دلیر#زبر شد جهان آن کجا بود زیر از ایرج که بر بی گنه کشته شد#ز مغز بزرگان،خرد گشته شد ز توران به ایران جدایی نبود#که با جنگ و کین آشنایی نبود ز یزدان بر آنگونه دارم امید#که آید درود و خرام و نوید برانگیخت از شهر ایران تو را#که بر مهر دید از دلیران تو را به بخت تو آرام گیرد جهان#شود جنگ و نا خوبی اندر نهان (فردوسی،1387:102) در داستان دیگری که در زمان هرمزد شاه ساسانی روی میدهد هیپتالیان به ایران زمین هجوم آوردهاند.
در این بخش فردوسی از خوابی سخن میگوید که خسرو انوشیروان دیده؛خوابی که در دوره یزدگرد تعبیر میشود: چنین گشت پرگار چرخ بلند#که آید بدین پادشاهی گزند که نوشین روان دیده بود این بخواب#کزین تخت بپراگند رنگ و آب چنان دید کز تازیان صد هزار#هیونان مست و گسسته مهار گذر یافتندی به اروندرود#نماندی بر این بوم و بر تاروپود به ایران و بابل نه کشت و درود#به چرخ زحل بر شدی تیره دود کنون خواب را پاسخ آمد پدید#ز ما بخت گردان بخواهد کشید (فردوسی،1387:537) این مهم در شاهنامه در دورهای بیان میشود که قلمرو فرمانروایی ساسانیان از جناح باخترانی بسی فراتر از اروندرود است.
در اپاختر(شمال)ایران زمین نیز دریای خزر قرار دارد که در شاهنامه تنها یکبار نام آن برده است: ز یکسو به دریای گیلان رهست#چراگاه اسپان و جای نشست بدین روی جیحون و آب روان#خورش آورد مرد روشن روان میان اندرون ریگ و دشت فراخ#سراپرده و خیمه بر سوی کاخ (فردوسی،1387:331)."