چکیده:
برای «روایت پژوهی درزمانی» عرصه های گوناگونی را می توان متصور شد که گونه شناسی روایت در دوره های تاریخی مختلف یکی از آنهاست، و جستن پیشینه ی فنون داستان پردازی نوین در قصه های عامیانه ی بومی یکی دیگر. در همین راستا و با این گمان که حتا در صورت تغییر کارکرد یا چه بسا نقش باختگی کامل روایت نماهای شفاهی، باید آثاری از آنها در رمان و داستان کوتاه فارسی به جا مانده باشد، نگارنده ی مقاله ی حاضر بر آن بوده تا پس از معرفی نمونه ی ظریفی از این قالب های کلامی خاص روایت در پیکره ای مشتمل بر دویست و هفتاد قصه ی عامیانه که دست کم هفتاد سال از گردآوری و ثبت هرکدام می گذرد، روند زوال یا صرفا تحول نقشی این قالب ها را در ادبیات داستانی ایران پی بگیرد. (حوزه های درخور روایت پژوهی تطبیقی میان قصه های عامیانه و داستان های نوین فارسی، دامنه ای چنان گسترده و بکر را می پوشاند که حتا ترسیم حدود آن از حوصله ی این جستار بیرون است. پس جای شگفتی نخواهد بود اگر آنچه در پی می آید صرفا حاصل بررسی مقابله ای ساز وکار روایتگردانی میان صحنه های موازی یا متناوب در دویست وهفتاد قصه ی عامیانه ی ایرانی و پیکره ای شامل بیش از سیصد داستان معاصر فارسی باشد.)
The ‘diachronic approach to narrative studies’ may take different directions، one of them being a typological research on narrative texts، and the other، a genealogical enquiry into the modern ways of storytelling as to see how they have historically originated from a certain group of folktales. Assuming، in the same vein، that some relics of Persian formulaic oral narration should have survived—through functional modification، or even obliteration— into the Iranian literary fiction، this article introduces just one instance of these Persian-folktale-specific formulae، drawn out from a bulk of more than 270 texts whose inscription dates back at least to 70 years ago. Then the question is whether the formula has completely vanished away، or simply alternated between a number of functions.
خلاصه ماشینی:
درنتیجة این نگرش تاریخی میتوان بهطور مشخص دریافت که توصیفهای گاه وسواسآلود از صحنة آغازین داستان چگونه با رواج رئالیسم و ناتورالیسم در ادبیات داستانی9 ایران بهتدریج جای عبارت قالبی «یکی بود یکی نبود» را میگیرد و بعدها با گسترش ادبیات مدرنیستی جای خود را (در آستانة روایت) کمکم به تکگویی درونی،10 نقلقول غیرمستقیم11و یا چکیدة روایی12 میدهد تا اینکه سرانجام این فنون هم در (آغاز) داستانهای پستمدرن، با آشکارسازی13 شگردهای نویسندگی- که همان خودنمایی نویسنده از راه فراداستانپردازی14 است- جایگزین شوند.
روایتگردانی قالبی روایتگردانی در قصههای عامیانة فارسی معمولا در قالب بخشی از مجموعهعبارات کلیشهای زیر، بهویژه در شکل عبارتهای درشتنوشتة آن صورت میگیرد: باری/ القصه/ الغرض/ چون حرف ب را آوردم/ حالا که این مطلب را تا اینجای داستان دربارة الف دانستید، اندکی آسایش کنید/ الف را همینجا/ در همین حال داشته باشید/ نگه دارید/ بگذارید/ ول کنید/ فراموش کنید، و از آنطرف چند کلام/ یک خرده/ دو کلمه بشنوید از ب/ برویم سر/ سراغ/ سروقت ب...
این شگرد که در کارکرد اولیة خود و در قیاس با شگردهای فراروایی دیگری مانند چکیدهگویی37، ارزیابی38، نتیجهگیری39 و پایانبندی40 (Labov & Waletzky, 1967; Johnstone, 2001: 636-639) بسیار عادی مینماید، با پیدایش داستانهای نوین فارسی کارکردی خارقالعاده یافته است؛ چنانکه با گسترش رئالیسم در ادبیات داستانی ایران و چیرگی الگوی نمایشنامهنویسی بر داستانپردازی، اختیار روایتگردانی در بعضی داستان(واره)های دورة مشروطه و اوایل سدة خورشیدی حاضر بههمراه اندک اختیاراتی که از گذشتههای دور در دست راوی مانده بود، کمکم از میان رفته است.