چکیده:
یکی از مفاهیم اساسی فلسفه و از مسایل جاودان آن مفهوم و مسئله جوهر اسـت . جوهر خواه از لحاظ معرفت شناختی و خواه از لحاظ وجودشناختی اهمیت اساسی در فلسفه دارد و غالب فیلسوفان بدان پرداخته اند. جان لاک ، موسس فلسـفه تجربـی انگلستان ، نیز در کتاب تحقیق در فهم بشر در خصوص جوهر و نحؤه حصـول آن در ذهن بحث کرده و از آن رهگذر به وجود خارجی آن قائل شده است . در نظر او، تصور جوهر حاصل یک فرض و یک استنباط معقـول اسـت : و آن اینکـه کیفیـات نمی توانند قائم به خود باشند. نزد لاک ، ما از جوهر تصوری جز تصور یک زیرنهـاد که اعراض بر آن استوارند نداریم . جوهر حاصل هیچ تجربه ای نیست ، خواه احساس و خواه مراقبه و درون نگری . بنابراین ، باید گفت لاک در اعتقاد به تصـور جـوهر از مبنای اصالت تجربه عدول کرده است ، همچنان که در اعتقاد به وجود خـارجی آن . زیرا وی نه به تصور مقدم بر تجربه عقیده دارد و نه به تصدیق مقدم بر تجربـه . در این مقاله ، با ارائه مبنایی تجربی برای جوهر، اعتقاد به تصور آن مسـتلزم عـدول از اصالت تجربه محسوب نشده ، اگرچه لاک ، خود متفطن به این مبنا نبوده است . اما، البته ، اعتقاد به وجود خارجی جوهر که بر پایه یک اصـل عقلـی مقـدم بـر تجربـه است ، مستلزم دست کشیدن از این مبنای اصالت تجربه که هـیچ اصـل مقـدم بـر تجربه ای وجود ندارد، قلمداد شده است . حاصل آنکه بر مبنای اصالت تجربه ای که لاک عرضه می کند می توان به تصور جوهر قائل شد اما به وجود خارجی آن نه .
خلاصه ماشینی:
گفتن اینکه این تصـور بـر عـادت مـا بـه فـرض کـردن یـا مسـلم گـرفتن یک نگاهدارندٔە کیفیات اسـتوار اسـت ، گفـتن آن نیسـت کـه ایـن فـرض یـا امـر مسـلم جـایز نیست و چیـزی بـه نـام جـوهر وجـود نـدارد.
بـر اساس اصالت تجربـه ، کـه خـود بـه صـراحت بیـان مـی دارد و مـا پـیش از ایـن نقـل کـردیم ، هیچ تصـور مقـدم بـر تجربـه ای وجـود نـدارد و همـۀ دانـش مـا حاصـل از احسـاس و مراقبـه است و جوهر محصول هیچ یک از این دو نیسـت و هـیچ اصـلی هـم مقـدم بـر تجربـه وجـود ندارد که بر پایۀ آن بتوان وجود جوهر را اثبات کرد.
بنـابراین ، آنجـا کـه لاک مـی گویـد وجـود کیفیـات بـدون جـوهر بـرای مـا قابل تصور نیست و مـا خـود را بـه فـرض جـوهر عـادت مـی دهـیم و آن را مسـلم و مفـروض مــی دانــیم و اســتنباط مــی کنــیم ، آری ، همــۀ ایــن ســخنان در واقــع نــاظر بــه همــین درک حضوری درونی جوهر است ، هرچنـد او بـدان مـتفطن نشـده اسـت .
حـال آنچـه تـاکنون ادراک مـی کـردیم همچـون روشـنی و تـاریکی و سـردی و گرمـی اگـر جوهرنـد پـس وجـود جـوهر جسمانی اثبـات شـده اسـت و اگـر عرض انـد نـاگزیر نیازمنـد جوهرنـد و ایـن در هـر حـال بـه معنای ضرورت وجود جوهر جسمانی یا جسم است .
نتیجـۀ منطقی این سخن آن است که اعتقاد بـه جـوهر و عـرض جسـمانی بـا مبنـای اصـالت تجربـه بـدان صـورت کـه لاک مـدعی اسـت مبنـی بـر عـدم تصـدیقات مقـدم بـر تجربـه ، سـازگار نیست .