خلاصه ماشینی:
"در حال حاضر،حتی با توجه به جملات مورد نظر نویسنده در آغاز و پایان بخش اول،پرداختن به حادثهیاصلی داستان بسیار ناگهانی به نظر میآید و سبب«پرش موضوعی»شده است،طوری که با توجه به آخرین جملات صفحهقبل(ص 24)عدم سنخیت و تناقض این شیوهی روایت،آشکار است: اما حتی اگر یخ هم میگرفتم،باز باید دو ساعتی قبل از ظهر میرسیدم خانه و مادرم معمولاتو کوچهها مرا میدید و اگر هم نمیدید،میدانست که ظهر برای ناهار خودم را می رسانم بهخانه.
اما چون بنا به«مصلحتجویی داستان»نوشته شدهاند،در کل تخیلی و غیر واقعی بهنظر میرسند،حتی اگر ذهنیت کاراکتر هفده سالهی رمان را ذهنیتی داستانی تلقی کنیم تا او را با این ویژگی محوری،شخصیتپردازی کنیم،باز با توجه به موضوع و شرایط و الزامات و اقتضائات محیطی و سیاسی مکان ساواک و حتی بنا بهشرایط سنی نوجوان مورد نظر،نمیتوان چنینذهنیتهایی را برای بار اول واقعی تلقی کرد،چه برسد به آنکه چند بار وهربار با تغییراتی از زبان ذهن کارکتر اصلی رمان نوشته شود و به بیان درآید؛معمولا حتی اگر عادت ذهنی این کاراکتر-مرتضی-به داستانگویی را موجه بدانیم،باز دافعهها و شرایط تغییرناپذیر و مهاجم و هشداردهندهی محیط و مکان موردنظر داستان اورا از اجرای این عادت بازمیدارد و حتی سرکوبش میکند،چه برسد به آنکه هربار برای او فرصت مجددیقایل شوند و او هم در اصل بنا به سفارش ذهن نویسنده آنچه را که در سه یا چهار صفحه میگنجد،در قالب یک یا دوبخش داستان بنویسد و به عنوان اقرارنامه و یا برگهی بازجویی تحویل دهد.
او از این هم فراتر میرود و با تخیل داستانیاش،یک داستانکتصادفی کوتاه را هم که مربوط به وارد شدن یک شبح به داخل زیرزمین است،در متن جای میدهد و فضای داستان را بهفضایی مبتنی بر«تصادف در تصادف»تبدیل میکند تا بلکه رمان رعبانگیز و تا حدی نامتعارف جلوه نماید؛البته نوع بیانو تخیل داستانی او به رغم غیر قابل باور بودنش در چارچوب موضوعی خودش بسیار جذاب،گیرا و داستانی است: قبل از اینکه خودم وارد آشپزخانه بشوم،دستم را با فانوس بردم جلو و کمی هم گردن کشیدم."