خلاصه ماشینی:
"در این رمان جو پس از مرگ پیرزن،هنوز هم با دیدن چرخ و فلکبه یاد او میافتد و غصهای کوچک درونش را آزار میدهد،اما با حضور دوبارهی چرخ و فلک به مانند موجود زندهای کههمچنان خواهد چرخید و کودکان را شاد خواهد کرد،زندگی به آرامشی دلپذیر نزدیک شده و از سر گرفته میشود.
در این کتاب اگر چه نویسنده با دقت بسیار و درنگی کوتاه توانسته رگههایی از این حقیقت تلخ را برکودک آشکار وبا پایانبندی خوش از آن عبور کند،اما با وجود همهی بهانههایی که مرگ پیرزن را در انتهای رمان موجه جلوه میدهد،نمردن او نه تنها از داستان چیزی نمیکاست،بلکه برجذابیت آن افزوده و پردهی کمرنگ تلخی را که نویسنده با مرگپیرزن برداستان وارد کرده از میان میبرد.
اسب،زرافه و سایر حیوانات چرخ و فلک زنده میشوند و شخصیتها پایشان از زمین کنده میشود!انگارکه پیرزن برای پسرک داستان جادوگری میکند!به جز این موردی صحنهی دگیری که از تخیل ناب کودکانه بهرهمند باشدوجود ندارد.
چنانکهباید گفت پس از خواندن این رمان،ماندگارترینصحنهای که در ذهن خواننده میماند همان چرخ وفلک از کار افتاده است و از شخصیتهایی چون جو و(به تصویر صفحه مراجعه شود) «مادربزرگ پگ»و دیگران جز سایهای برجا نمیماند.
همان طور که نویسنده در این رمان از افتادن دندان جلویی پیرزن و کودک،کوتاه بودن قد هردوشان،یاد و خاطرههایی که از چرخ و فلک دارند و نیازهایمتفاوتشان به آن وسیلهی به ظاهر ساده،به عنوان نقاط مشترک و پیوند اینو نسل استفاده کرده و با پرداختی خوب داستان را به سر منزل مقصود رسانده.
این تصویر که رفته رفتهبه نماد اصلی داستان نیز تبدیل میشود همان چرخ و فلک است که در این رمانیادآور نشاط زمان کودکی و واقعیتهای تلخ زندگی(مرگ پیرزن)است که گاهیگریبانگیر انسانها میشود."