چکیده:
امروزه اهمیت کانونی دموکراسی بر کسی پوشیده نیست و کمتر گرایش یا نحله ی فکری را می توان یافت که در فرمول بندی دیدگاه های خود نسبت به این موضوع بی تفاوت باشد. همین اهمیت کانونی دموکراسی موجب تغیر و تحول در ایستار بسیاری از نظریه های سیاسی نسبت به دموکراسی شده است. شاید یکی از مهم ترین این تلاش ها به شاغلان در فلسفه سیاسی بر می گردد که کوشیده اند تا ایستارهای منفی این گرایش نسبت به دموکراسی را مورد تجدیدنظر و بازبینی قرار دهند. مقاله ی حاضر می کوشد ضمن بیان مولفه های اصلی این تجدیدنظرطلبی به ارزیابی انتقادی آن بپردازد.
Nowdays، democracy is become an universal value so that all intellectual tendencies should put it into their concerns. Whether it accepts or not? The central value is caused a change in many political theories to democracy. It seems that one of most important these endeavors is concerned to practitioners of political philosophy that have attempted to revise negative attitudes of it. This article tries to examine the turn and challenge it.
خلاصه ماشینی:
بخش مقالات چرخش فلسفه سیاسی به سوی دموکراسی؟ علی اردستانی* استادیار گروه علوم سیاسی دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان (تاریخ دریافت:87/8/20-تاریخ تصویب:87/11/28) چکیده امروزه اهمیت کانونی دموکراسی برکسی پوشیده نیست و کمتر گرایش یا نحلهی فکری را میتوان یافت که در فرمولبندی دیدگاههای خود نسبت به این موضوع بیتفاوت باشد.
آیا همان طور که کارلایل میگوید،همهی ما از صمیم دل آرزومند حکومت شریفترین مردمان نیستیم؟به اعتقاد دورانت،آریستوکراسی افلاطونی از این نوع نیست و بهتر است که آن را آریستوکراسی دموکراتیک )ycarcotsirA citarcomeD( نامید؛زیرا به جای آنکه از میان نامزدان احزاب آن را که کمتر بد است انتخاب کنند،هرکسی به تنهایی میتواند نامزد امر حکومت گردد و از راه تربیت خویش در تصدی امور جمهور با دیگران برابر باشد.
او بحث خود را با این سوال شروع میکند که«اگر اختلاف میان انسانها هرچه باشد برای این که کسی را در تعقل یا شناخت چنان برتر کند که فرمانروایی بردیگران داشته باشد کافی نیست،آنگاه چگونه باید از مفهوم فرمانروایی سیاسی دفاع کرد»(همپتن،1385،62)؟به اعتقاد او، اگرچه این سوال از مهمترین سوالهای نظریهپردازان سیاسی دوران مدرن است،اما برای ارسطو-به عنوان یکی از بانیان مهم فلسفه سیاسی-نیز به همان اندازه اهمیت داشت.
به نظر او،ارسط با تردید در وجود افرادی«خدایگون»در میان انسانها که بتوان به یمن توانایی عقلیشان فرمانروایی حاکمیتشان برهمهی افراد را پذیرفت،با این سوال اساسی روبهروء بود که«چگونه باید وجود فرمانروایی سیاسی برمردان آزاد(غیر برده)را توضیح دهیم و موجه بدانیم»(همپتن،همان،63)؟از منظر همپتن،ارسطو برای پاسخ دادن به این سوال مجبور بود نظریهای تازه و غیرکمالخواهانه بپروراند؛زیرا پیشفرض این سوال آن است که فردی با دانایی ویژه دربارهی«خیر»وجود ندارد که بتواند آنگونه که نظریهی افلاطون بیان میکند، فرمانروایی کند.