چکیده:
علاءالدین محمد، فرزند بزرگ مولانا، بر خلاف برادر خود، سلطان ولد که با پدر همدلی و هـم آوایـی داشت و زیر نظر او مراحل سیر و سلوک معنوی را پیمود، از همان آغاز راهی دیگر در پیش گرفت و بـا قرار گرفتن در اردوی مخالفان ، به ویژه در برخورد با شمس تبریزی تا جایی که توانست با پدر و معشوق روحانی او دشمنی ورزید. حتی گفته میشود در قتل احتمالی شـمس نیـز از جملـه سـرغوغائیان بـود.
حقیقت در این باب هر چه باشد، یک چیز مسلم است و آن اینکه ایـن فرزنـد در زنـدگی مولانـا نقـش مثبتی ایفا نکرد و بعد از مولانا نیز فرزندان و نوادگان او یکسره از سلسله احفاد و اولاد نسبی مولانا کنار گذاشته شدند. بدیهی است مخالفت سرایی علاءالدین با مولوی و شمس تبریزی، بر مولانـا بسـیار گـران آمد، به گونه ای که رفتار این فرزند دلهره ای توان فرسا در روح و روان مولانا ایجاد کرد و از تـرس اینکـه اسرار خانوادگی بیش از اندازه برملا نشود و موجب خدشه دار شدن شان و اعتبار معنوی و علمی مولانـا را فراهم نسازد، به احتمال فراوان بسیاری از این دلنگرانیها را مولانا در خود سرکوب کرده بود. طبیعی است این عقده های فروخفته در روایت های رویاگون مثنوی از نهاد ناخودآگاه مولانا به صـورت رمـزی و پوشیده خود را نشان داده است و برعکس سلطان ولـد کـه جـای پـایی از او را در روایـت هـای مثنـوی نمیبینیم ، اثرات منفی رفتار و کردار علاءالدین محمد در بخش هایی از این متن بازتاب داشته اسـت . در این پژوهش ، ضمن مراجعه به اسناد تاریخی و متون منثور مولانا از جمله مکتوبات که حـاوی اطلاعـات بسیار ارزشمندی است ، تصویر پوشیدة علاءالدین و نحوة نگرش مولانا به این فرزند «عاق شده » بررسـی خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"بـه نظر میرسد هنگامی که دفتر اول سروده میشد، علاءالدین زنده بود و مولوی نمیخواسـت یـا هراسـان بود از اینکه کمی واضح تر دربارة شخصیت و رفتار او با شمس ، خود و خلیفه های دوگانه اش سخن گوید و چون در فاصلۀ توقف دو سالۀ مثنوی بین دفتر اول و دوم ، این فرزند عاق شـده از دنیـا مـیرود، ـ بـه سال ٦٦٠ ـ مولانا با جسـارت بیشـتری در قالـب داسـتان نـوح (ع ) و فرزنـد او، حکایـت حـال خـود و علاءالدین را بیان کند: « گفت نوح ای سرکشان من ، من نـیم من ز جـان مـرده بـه جانـان مـیزیـم چــون بمــردم از حـــواس بوالبشــر، حــق مــرا شــد ســمع و ادراک و بصــر چونکه من من نیستم ، این دو ز هوست پیش این دم هر که دم زد، کافر اوست هســت انــدر نقــش ایــن روبــاه شــیر ســوی ایــن روبــه نشــاید شــد دلیــر گـــر ز روی صـــورتش مـــینگـــروی، غـــرة شیـــــــران ازو مـــینشـــنوی گــر نبــودی نــــوح شیــــر ســرمدی، پــس جهــانی را چــرا بــر هــم زدی؟!
نتیجه گیری در مجموع باید گفت اگر همۀ حکایت های منـدرج در رسـالۀ سپهسـالار و مناقـب العـارفین دربـارة علاءالدین برساختۀ ذهن افسانه پرداز نویسندگان آنها یا مریدان و اهل قونیه باشد که با اغراض ناشناخته این گونه دروغ پردازیها را رواج داده اند و این دو هم بدون دقت کافی آنها را وارد متن های خود کرده اند و سبب ساز انحراف محققان شده اند، نادیده بگیریم و مکاتبات مولوی را بـا او نیـز چنـدان جـدی تلقـی نکنیم ، و نیز حکایت های تمثیلی مولانا در مثنوی را که حضور سایه وار و منفی او را نمایان ساخته ، کنار بگذاریم ، باز هم یک واقعیت تاریخی را نمیتوان به یکسو نهاد و آن اینکه این فرزند در مناسبات زندگی مولوی نقش مثبت و چشمگیری نداشته است ؛ زیرا اگر اینگونه بود، از او هم روایاتی دربارة مولانا و سایر نزدیکان او روایت میشد، چنان که اغلب روایات سپهسالار و افلاکی از زبان سـلطان ولـد گـزارش شـده است ."