چکیده:
با اینکه کنش روایتگری از دیرباز مورد توجه بوده است از اواخر قرن بیستم، مباحث دقیقی درباره آن مطرح شد. یکی از این مباحث، کانونیشدگی است که به جایگاه راوی در روایت و رابطه بین «دیدن» و «گفتن» در روایت کردن میپردازد. از برجستهترین نظریهپردازان در این زمینه ژرار ژنت فرانسوی است. از سویی، بخشهایی از قرآن، بیان روایتهای داستانی آن هم با اسلوبی هنری و منحصر به فرد است که ظرفیت گسترده روایی- ادبی برای پژوهشهای روایتشناسی دارد؛ لذا در این پژوهش، روایت یوسف در قرآن بر اساس نظریه کانونیشدگی ژنت تحلیل و بررسی شده است. نتیجه اینکه اگرچه این روایت با اهداف تعلیمی و هدایتی در قرآن آمده است، تمامی عوامل مدنظر ژنت مانند تنوع در شیوههای کانونیسازی، تنوع در بیان و بازنمایی کنشها و استفاده از کانونیسازهای مختلف در روایت و غیره را دارد.
Although narrations have been at the center of attention for a long while, precise discussions in this regard were presented as of the waning years of 20th Century. One of these discussions is the Structural Movement which studies the status of narrator in the narration and the relationship between watching and speaking in narrations. One of the most prominent theorists in this field is Gerard Genette.
Meanwhile, parts of Holy Quran state narrations with a unique artistic form, which maintain a wide-scale anecdotal-literary capacity for psychological studies. Hence, in this research, the narration of Joseph has been analyzed and studied based on Genette’s theory. Although this narration has been stated in Holy Quran based on educational and guidance goals, all the factors considered by Genette such as diversity in the Structural approaches, diversity in expression and reconsideration of actions; and usage of different structural approaches are evident in this narration.
خلاصه ماشینی:
آغاز اپیزود باز این راوی است که از دیدگاهی بیرونی، آمدن کاروان را میبیند و بلافاصله به درون روایت نقل مکان میکند و از زاویه دید آب آور و با بیانی غیرمستقیم ، مژدة یافتن یوسف را میدهد و باز در انتهای آیـه بـه مکان بیرون از روایت بازمیگردد و در مقام راوی دانای کل ، مـاجرا را از چشـم انـدازی بدون کانون (کانون صفر) کانونی میکند و با گفتن «و خدا به آنچه میکردنـد دانـا بـود (١٩)»، خبر از واقعه ای میدهد که گویا راوی از آن آگاه است ولی شخصیتها و خواننده دربارة آن چیزی نمیداند؛ سپس راوی بیرون از روایت از زبان فرد خریدار یوسف و از دیدگاهی درونی خطاب به همسرش صحبت میکند؛ ولی بلافاصله با گفتن «ما یوسـف را در آن سرزمین مکانت بخشـیدیم تـا بـه او تأویـل خوابهـا را بیـاموزیم (٢١)»، راوی بیرونی باز به یکی از شخصیتهای درونی داستان تبدیل میشود کـه اطلاعـاتش بـیش از راوی است و واقعه آموختن علم تعبیر خواب را پیش از زمان وقوع آن و از زاویۀ دیـد بیرونی کانونی میکند؛ زیرا حتی راوی نیز از چگونگی تحقق این کنش آگاه نیست .