چکیده:
هرولد بلوم در مهمترین اثر خود به نام «اضطراب تاثیر» بر رابطه دیالکتیک، اما ستیزهجویانه شاعران جدید با شاعران گذشته تاکید کرده است. بر اساس نظریه بلوم، همواره کشاکشی بین شاعران گذشته و حال وجود داشته است. این رابطه در اغلب موارد، بر پایه هم سویی و همدلی نیست، بلکه رابطهای جدلی بر محور قدرت تاثیر شاعرانه استوار است؛ رابطهای که از طریق آن شاعران متقدّم با «بدخوانی خلّاق»1 آثار ادبی گذشتگان، به آفرینش آثار جدید توفیق مییابند. بلوم فرآیند «خمش»2 را به عنوان روشی برای بدخوانی خلّاق مطرح میکند. خمش نوعی انحراف یا بدخوانی بازنگرانه است که متضمّن کوچک شمردن قدرت شاعر متقدّم است. بلوم برای تبیین نظریه خود، از نظریه فروید؛ یعنی عقده اودیپی استفاده میکند و توضیح میدهد شاعران متاخّر برای چیره شدن بر متقدمان به نفی و انکار آنها میپردازند. نظریه بلوم میتواند تا اندازه زیادی جدالهایی را که میان روشنگران و شاعران عصر مشروطه به بعد بر سر سلطه ادبی سعدی درگرفته بود، تبیین نماید. خوانش نیما و نیز برخورد منتقدانه وی با شکل و محتوای آثار سعدی، برای رها کردن خود و ذهن عمومی از تاثیر و تسلط مسلم سعدی در آن دوره، مصداق بدخوانی خلّاقانهای است که بلوم آن را مطرح میکند. انتقاداتی که نیما بر شعر سعدی وارد میکند، صرف نظر از درستی یا نادرستی آنها، بیشتر با انگیزه کاستن از اقتدار ادبی شاعری بوده است که به نماد جهان و ادبیات سنّتی مبدّل شده بود. نیما بر ویژگی «سهل ممتنع» بودن و نیز نداشتن «ترکیب و تلفیقات تازه» و سطحی بودن احساسات عاشقانه و عرضی بودن تصوف در آثار وی و نیز خالی از ابهام بودن شعر سعدی خرده میگیرد. انتساب این نقدها، به فرض درستی آنها، البته تنها به شعر سعدی محدود نیست که شعر اغلب آثار شاعران کلاسیک را شامل میشود. نیما، تحت لوای این انتقادات به جدال با نماد شاعران کلاسیک میرود تا با کاستن از اعتبار ادبی آنها، به سهولت بیشتری بنا به نظریه بلوم، نظام نوین ادبی خود را برقرار سازد.
Harold Bloom, in his most important work: “The Anxiety of Influence”, emphasizes on the dialectic and confrontational relations between contemporary and past poets. Based on Bloom’s theory, there has always been a tense relationship between these two groups of poets. This relationship in majority of cases has not been sympathetic and has been revolved round the power of poetical influence. Through these relations, the contemporary poets create new works by the misprision of the literary works of previous generation of poets. Bloom has named Clinamen process as an approach for misprision. This approach is a type of misrepresentation which belittles the poetic ability of the past poets. To elaborate his theory, Bloom makes use of Freud’s theory, Oedipus Complex, pointing out that the contemporary poets negate past poets in order to overcome them. Bloom’s theory can up to a large extent detail the confrontations which had surfaced among the intellectuals and poets as of the Constitutional Movement era on the literary domination of the renowned poet, Sa’adi. The critical viewpoint of contemporary poet, Nima, on the works of the classical Iranian poet, Sa’adi, is an example of misprision which Bloom presents, as a means to get rid of the absolute influence and domination of Sa’adi on the public opinion of that period of time. The criticisms leveled by Nima on the works of Sa’adi, irrespective of their correctness or incorrectness, mainly aim to undercut the literary power of Sa’adi, who had turned into the symbol of traditional world and literature. Nima criticizes the poems of Sa’adi for their shallow romantic sentiments and hollow mysticism. These criticisms, even in case of correctness, are not just attributed to Sa’adi’s poems and include the majority of works of classical poets. Nima, under the cover of these criticisms, battles with the symbol of classical poets, to facilitate the establishment of his new literary system, based on Bloom’s theory, via undermining the credibility of classical poets.
خلاصه ماشینی:
خوانش نیما و نیز برخورد منتقدانۀ وی با شکل و محتوای آثار سعدی، برای رها کردن خود و ذهن عمومی از تأثیر و تسلط مسلم سـعدی در آن دوره ، مصداق بدخوانی خلاقانه ای است که بلوم آن را مطرح میکند.
هم چنانکه گفته شد این کوشش برای بدخواندن متن مسلط همیشه آگاهانه نیسـت ؛ مثلا گاهی به دلیل اینکه شاعر معاصر تصور میکند مفاهیم شعری متقدمان به هیچ روی با وضع فعلی منطبق نیست و حتی آن را نوعی بدآموزی و بیاخلاقی میپندارد یا اصـلا سطح اندیشۀ ایشان را دست چندم و پیش پا افتاده قلمداد میکند بیاینکه بـه مناسـبات زمینی و زمانی دوره ها توجه کند، ناخودآگاه خوانش نادرست ، اما جدیدی از آن خواهد داشت و با عدول تعمدی از آن اصول ، خود را فرزند واقعی زمانۀ خویش مینامـد و از انتساب خود به آنها پرهیز میکند.
سؤال دیگر اینکه آیا بدخوانی خلاق را تنها باید در شعر جستجو کرد و یا مـیتـوان در حوزة نقد ادبی هم به بدخوانی قائل بود؛ به عنوان نمونه آیا میتوان خوانشـی را کـه نیما و یا شاملو در موضعگیریهای انتقادی خود از سـنت شـعر فارسـی و نماینـدگان آن چون سعدی و فردوسی عرضه کرده اند بدخوانی خلاق نامید و با ایـن نظریـه تحلیـل و بررسی کرد؟ پاسخ این سؤال مثبت است .
نیما بروشنی بیان میکند که هر حرکت رو بـه تکامـل ناچـار از بررسـی انتقـادی و عیب جویانۀ سنتهای پیش از خود است ؛ این همان رویکردی است که نیمـا در خـوانش سنت شعر کلاسیک و بویژه شعر و اندیشۀ سعدی که مورد بحث این نوشـتار اسـت در پیش میگیرد.