چکیده:
یکی از جریانهای داستانی معاصر، گرایش رمان نویسان زن به استقلال نوشتاری و ایجاد سبک نوشتار زنانه است؛ گرایشی که به زعم برخی از داعیهداران آن، غالبا از رهگذر بازنگری در روایات مردسالارانه و کوشش برای ایجاد نهضتی انتقادی با رویکرد بازخوانشی در روایات اسطورهای محقق خواهد شد. رمان «به هادس خوش آمدید» اثر بلقیس سلیمانی یکی از این رمانهای انتقادی- اسطورهای است که در آن نویسنده، به عنوان نمایندة قشر زنان، با عرضة الگویی اسطورهای تلاش کرده، جایگاه نادیده انگاشته شده زنان را در جامعه، به کمک برخی روایات اسطورهای به تصویر کشد؛ گویا به باور او همانند کمرنگ شدن نقش الههها در اساطیر، نقش زنان در حاکمیت روایات مردسالارانه چون روایات جنگی مغفول مانده است. از آنجا که رمانهای اسطورهای به سبب پیروی از الگوی اسطوره، شخصیت بنیاد هستند، این پژوهش با محور قرار دادن شخصیت اصلی رمان و استناد به موقعیت روحی- روانی او در سلسله حوادث، چارچوب نظری خویش را با رویکردی تلفیقی بر مبنای فرامتنیت ژرار ژنت و تحلیل کهنالگویی پیرسون استوار کرده است و از نتیجة کاربست آن برمیآید که نویسنده با درآمیختن روایات اسطورهای ایرانی چون رستم و سهراب و رستم و اسفندیار و محوریت اسطورة یونانی «پرسفونه و هادس» تلاش کرده است با اعتراض به روند مردسالارانة روایات اسطورهای غرب و شرق، راه نجات جامعة انسانی را واسازی تقابل مرد/زن و احیای حقوق زنان در جامعه معرفی کند. بازنمایی شخصیت رودابه در قالب کهنالگویی «یتیم» و تبدیل آن به «نابودگر» ناکام، گواه تناسب ساختاری متن و شخصیت با درونمایة اعتراضی رمان است.
خلاصه ماشینی:
"١٣٤١) با آثاری مثل عروس سیاه پوش (١٣٦٣)، بازی سرنوشت (١٣٦٣)، شیفتگان محبت (١٣٦٤) و عصیان (١٣٧١) و برخی دیگر از داستاننویسان خواسته یا ناخواسته در میدان مردانه ، طیفی از داستانهای رمانتیک و گاه عامه پسند را آفریدند، گرایش رماننویسان زن به اسطوره ها جریانی ماندگار و تأمل برانگیز در ادبیات داستانی معاصر است ؛ زیرا زنانی که دغدغۀ رهایی از رمانهای عامه پسند و بازاندیشی هویتی زنان دارند و بازنمایی مصایب زنان را در سنت های مردسالار به قصد معرفی نوشتار زنانه ، وجهۀ همت خویش قرار می دهند، همواره این جریان را آشکارا یا پوشیده پی میگیرند.
رودابه نمادی از کهن الگوی «یتیم » است که بر اثر محرومیت ها، ستم روزگار و حتی اعتمادهای بیقاعدة خویش به مردان (از پدر و احسان و برزوخان تا یوسف خان و دیگر مردان جامعه ) در دام مصایب گوناگونی مانند رنج دوری، شکست حریم عفت ، بیوفایی و پیمانشکنی مردان گرفتار شده است و راه چاره را در مقابله با عوامل این مصایب میبیند؛ اما ناتوانی در بازسازی خویش او را- برخلاف پرسفونه در اساطیر یونان که باعث بازگشت طراوت و حیات و زایش به زمین میشود- به «نابودگری ناکام» بدل میکند که چاره ای جز نفی خود و زندگیاش و مردان جامعه ندارد."