چکیده:
در این مقاله به تعریف و دستهبندی مرزشکنی روایی و جایگاه آن در داستانهای فارسی پرداخته میشود. مرزشکنی روایی عبارت است از آمیختن سطوح گوناگون روایت که به موجب آن ممکن است نویسنده وارد لایۀ زیرین یا سطح داستان شود و با شخصیتها به گفتگو بنشیند، یا اینکه خود نیز وارد ماجرای داستان شود. همچنین ممکن است شخصیتها از سطح داستانی مربوط به خود بیرون بیایند و وارد جهان مخاطب، نویسنده و راوی شوند. این تمهید داستانی در متون روایی پسامدرنیتهای رواج دارد که موسوم به روایتهای فرادستانی هم هستند. مرزشکنی روایی انواع و اقسامی دارد که میتوان چهار گونۀ عمدۀ آن را بدین قرار برشمرد: 1ـ مرزشکنی نزولی که به موجب آن نویسنده وارد سطح «داستان» میشود و ممکن است با شخصیتها همکنش شود. 2ـ مرزشکنی صعودی که برحسب آن شخصیتها ممکن است از سطح داستانی خود خارج شوند و وارد سطح راوی و نویسنده شوند. 3ـ مرزشکنی هستیشناسی که بر مبنای آن نویسنده، راوی، روایتگیر یا شخصیت «انگار» به گونهای «واقعی» وارد سطوح زیرین یا زبرین میشوند. 4ـ مرزشکنی بلاغی که به موجب آن نویسنده یا شخصیت فقط نگاهی کوتاه به درون دیگر سطوح میاندازند و یا اینکه با قطع جریان روایت، اتصال کوتاهی با سطوح متناظر ایجاد میکنند. این تمهید در برخی متون داستانی فارسی، پیش از اینکه در منابع روایتشناسی و نقد ادبی به زبان فارسی مطرح شود، به کار رفته است. رمان«کولی کنار آتش»، داستانهای کوتاه «آخرین شب، آخرین پلکان» و «خفاشه» بر مبنای مرزشکنی نزولی و هستیشناختی پیش رفتهاند. در رمان «دل فولاد» و داستان کوتاه «دوباره از همان خیابانها» تمهید مرزشکنی صعودی و هستیشناختی به کار رفته است. در داستانهای کوتاه «مردی که برنگشت» و «انتخاب» و رمان «رود راوی» شاهد مرزشکنی بلاغی و اتصال کوتاه هستیم.
خلاصه ماشینی:
"مرزشکنی روایـی عبـارت اسـت از آمیخـتن سـطوح گونـاگون روایت که به موجب آن ممکن است نویسنده وارد لایۀ زیرین یا سطح داستان شود و بـا شخصیت ها به گفتگو بنشیند، یا اینکه خود نیز وارد مـاجرای داسـتان شـود.
٢ـ تعریف مرزشکنی همان گونه که می دانیم ، در روایت های زبانی، به ویژه روایت هایی با راوی سوم شـخص یـا بـه عبارت بهتر، مبتنی بر روایت برون داستانی (Exteradiegetic narrative) دست راوی بـرای ورود و نفوذ به جهان داستان باز است و آسوده خاطر می تواند حتی بـه ذهـن شخصـیت هـا وارد شود و آیینه دار و بازنمایندة اندیشه ها و عواطف آنـان باشـد.
(2010, 184 نکتـه ای کـه در پایـان ایـن مبحـث لازم اسـت یـادآور شـویم ، ایـن اسـت کـه مرزشـکنی هستیشناختی در روایت های زبانی مثل رمان و داستان کوتاه به گونه ای «واقعی»، شدنی نیست ، بلکه این امر تمهیدی فرادستانی برای متزلزل ساختن مرز میان واقعیت و امر داستانی است ، اما در هنر نمایش ، مرزشکنی روایی، شدنی، محتمل و ممکن میشود؛ زیرا بازیگران صحنۀ نمـایش میتوانند سطح داستان را کنار بگذارند و وارد سطح واقعیت شوند و با تماشاگران تماس واقعـی برقرار کنند.
٣ـ٤) مرزشکنی بلاغی اگر نویسنده ، راوی، روایت گیر یا شخصیت به گونه ای هستی شناختی سطح مربوط به خود را ترک نگوید، بلکه فقط به سطوح دیگر اشاره ای کند یا اینکه بـه گونـه ای مداخلـه جویانـه نظـری کوتاه به سطوح دیگر بیندازد، در این حالت بنا به اصطلاح روایت شناسان ، مرزشـکنی بلاغـی رخ داده است ."