چکیده:
سقراط در تمام آثار افلاطون جز در رساله قوانین حضور دارد. برخی افلاطون شناسان اندیشه ی سقراط تاریخی در آثار دوره اول افلاطون را از اندیشه ی سقراط افلاطونی در آثار دوره دوم به بعد جدا می دانند، امادر نظر برخی دیگر ازجمله یاسپرس، سقراط شخص یگانه ای مجسم می شودکه خود شناسی مسئله بنیادین زندگی او بوده است.او «خود ما»را روح یاحقیقت انسان معرفی می کند که مرگ اصیل وزندگی اصیل درارتباط بااصالت آن معنا می یابد. سقراط پس ازمحکوم شدن به مرگ باآغوش باز آن راپذیرفت؛ این پذیرش ناشی بود از نوع نگاه او به مرگ وزندگی. دراین مقاله به روش توصیفی – تحلیلی سعی میشود براساس نوع نگاه سقراط به روح وحقیقت انسان ،مرگ وزندگی راستین از اندیشه وعمل او استنباط وتبیین گردد. براساس این تبیین، مرگ وزندگی آدمی به علاوه فضیلت حکمت که فضیلت اصلی «خود آدمی»است مرگ آگاهی و زندگی آگاهی است ؛و سعادتمندی آدمی درگرو اینهاست.
خلاصه ماشینی:
"حـال اگر نتیجه ی تحقیق فلسفی راستین اشتیاق به مرگ است پس چرا فیلسـوفان ، حـق ندارنـد از راه خودکشی خودشان را از رنج زندگی دنیوی رهایی ببخشند، در حـالی کـه ایـن در واقـع گـزینش امری نیکو از سوی آنهاست ؟ سقراط خودکشی را ظلم به خود میداند ومنع میکنـد ودلیـل آن را با ٢ توجیه روشن میکند: اولی به آموزه های سری فیثاغوریان برمیگردد تحت عنوان آپورتویس لگومنوس (١٩٧٣,٢١٦ et al,Liddell ) بر اساس این آموزه ها سـقراط مـیگویـد«در تعـالیم دینی میگویند ما آدمیان به نوعی مأموریت برگماشته شده ایم وهـیچ کـس حـق نـدارد از ایـن مأموریت شانه خالی کند و بگریزد.
سقراط تمام آثار افلاطون در ارتبـاط بـا خـود چنین اندیشید وزندگی کرد وبا اشتیاق از مرگ گفت وبا آغوش باز آن را پذیرفت واین امر تنها از عهده ی فیلسوفی بر میآید که تمام مراحل عروج وشهود «خود خویش » را چه قبل از اسارت تن وچه هنگام اسارت تن در عین رهایی از آن طی کرده باشد واکنون در پی گام نهـایی شهودباشـد که در رساله فایدروس از آن نام برده شده ؛ واین مرحله ای است که سـقراط آپولـوژی در آخـرین لحظات آن به سر می برد وسقراط فایدون آن را در آغوش گرفت وبا شوق وصف ناشدنی به سوی آن شتاب کرد ولقب خردمندترین مرد زمان خود را از قول افلاطون بـه زبـان فایـدون در تـاریخ ماندگار کرد."