چکیده:
در اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺮآﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﻮﺷﺶ ﻫﯿﻮم ﺑﺮای ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪای ﺑﭙﺮدازﯾﻢ ﮐﻪ در ﮐﺘﺎب رﺳﺎﻟﻪ در ﺑﺎب ﻃﺒﯿﻌﺖ اﻧﺴﺎن ﺷﺎﻫﺪ آﻧﯿﻢ؛ ﻫﯿﻮم در اﯾﻦ ﮐﺘﺎب از ﺳﻮﯾﯽ، ﺑﺎ اﻧﺘﻘﺎد ﺷﺪﯾﺪ از ﻧﻈﺮﯾﺎت ﻣﺪاﻓﻊ »ﺧﻮدﻣﺪاراﻧﮕﺎری« در اﺧـﻼق، ﺑـﺮ آن اﺳﺖ ﮐﻪ »دﯾﮕﺮدوﺳﺘﯽ« ﺷﺮط ﺗﺤﻘﻖ اﺧﻼق اﺳﺖ و وﺟﻮد اﺧﻼق را اﻣﮑﺎنﭘﺬﯾﺮ ﻣﯽﺳﺎزد، و از دﯾﮕﺮ ﺳﻮ، اﻇﻬـﺎر ﻣﯽدارد ﮐﻪ ﭘﺎرهای ﻓﻀﺎﺋﻞ اﺧﻼﻗﯽ )ﻓﻀـﺎﺋﻞ ﺻـﻨﺎﻋﯽ ( ﻫﻤﭽـﻮن ﻋـﺪاﻟﺖ، از ﻫﻤـﺎن آﻏـﺎز ﭘﯿـﺪاﯾﺶ ﺷـﺎن از ﺳـﺮ ﺧﻮددوﺳﺘﯽ و ﺑﻪ اﻧﮕﯿﺰة ﺣﻔﻆ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺪﯾﺪ آﻣﺪه و ﻓﻘﻂ ﺑﻪﻣﺮور زﻣﺎن اﺳـﺖ ﮐـﻪ ﻧـﺎم ﻓﻀـﯿﻠﺖ ﺑـﻪ ﺧـﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ. در ﻣﻘﺎﻟﮥ ﭘﯿﺶرو ﻣﯽﺧﻮاﻫﯿﻢ ﻧﺸﺎن دﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﻮم ﭼﮕﻮﻧﻪ در رﺳﺎﻟﻪ در ﺑـﺎب ﻃﺒﯿﻌـﺖ اﻧﺴـﺎن و ﻫـﻢ در ﮐﺘﺎب اﺧﻼﻗﯽ دﯾﮕﺮش، ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎوش در ﻣﺒﺎﻧﯽ اﺧﻼق، ﺑﺎ دو رواﯾﺖ ﻣﺘﻔﺎوت ﻣﯽﮐﻮﺷﺪ ﻧﺸﺎن دﻫﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ دو رای ﺑﺎ ﯾﮏدﯾﮕﺮ ﻗﺎﺑﻞﺟﻤﻊاﻧﺪ. در ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﺑﯿﺎن ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﻧﻤﻮد ﮐﻪ ﮐﺪامﯾﮏ از اﯾﻦ دو رواﯾﺖ ﻣﻨﺴـﺠﻢ ﺗـﺮ و ﺑـﺎ اﺻـﻮل و ﻣﺒﺎﻧﯽ اﺧﻼق وی ﺳﺎزﮔﺎرﺗﺮ اﺳﺖ.
خلاصه ماشینی:
بررسي ارزش اخلاقي عدالت از نظر هيوم سعيد پوردانش سيدمصطفي شهرآييني تاريخ دريافت : ٩٤/١٠/٩ تاريخ پذيرش : ٩٤/١٢/١٠ چکيده در اين مقاله برآنيم به کوشش هيوم براي پاسخ به مسئله اي بپردازيم که در کتاب رساله در باب طبيعت انسانشاهد آنيم ؛ هيوم در اين کتاب از سويي، با انتقاد شديد از نظريات مدافع «خودمدارانگاري» در اخـلاق، بـر آن است که «ديگردوستي» شرط تحقق اخلاق است و وجود اخلاق را امکانپذير ميسازد، و از ديگر سو، اظهـار ميدارد که پارهاي فضائل اخلاقي (فضـائل صـناعي) همچـون عـدالت ، از همـان آغـاز پيـدايش شـان از سـر خوددوستي و به انگيزة حفظ مالکيت شخصي پديد آمده و فقط به مرور زمان اسـت کـه نـام فضـيلت بـه خـود گرفته اند.
چگونگي شکل گيري و تکامل عدالت هيوم در همان آغاز بخش دوم از کتاب سوم رساله با عنوان «عدالت و بيعدالتي»، مثالي ميآورد تا نشان دهد صفات «فضيلت مندانه » و «رذيلانه » نه از امور واقع بلکه تنهـا وصـف انگيـزههـاي عامل است و در نتيجه ، افعال به خوديخود اخلاقاً خنثي بوده و جز نشانه اي براي انگيزههاي عمل نيستند؛ او از همين مثال وارد بحث عدالت ميشود و به ابتناي آن بر مالکيت اشاره ميکند: «گيريم شخصي به من پولي داده به اين شرط که چنـدروزه بـازگردانم ؛ حـال پـس از سررسـيد توافق شده، اگر مبلغ را از من بخواهد و من [به جاي پس دادن پول ] بپرسم : چرا و به چه انگيزهاي بايد پول را بازگردانم ؟ شايد اگر ذرهاي صداقت ، يا حس تکليف و الزام داشته باشـم ، عنـايتم بـه عدالت ، و انزجارم از خباثت و رذالت دلايلي کافي[براي بازگردانـدن پـول] اسـت .