چکیده:
امروزه، پس از سالها نفی و انکار هگل، به خصوص در قلمرو فلسفه تحلیلی، شاهد اقبال گستردهای به اندیشههای هگل هستیم، به نحوی که برنشتاین از آن به بازگشت روح هگل تعبیر میکند. تفکر مدرن ما دین بسیاری به سنت کانتیـهگلی دارد. نظام اندیشه هگل،علی رغم دلالت های متافیزیکی اش،به نوعی در همان زمینه تفکّر کانتی جای دارد،با این حال،نقدهای او به عقل استعلایی کانت عرصه جدیدی به
وجود می آورد که در بنیادهای اندیشه معاصر ما نقش حیاتی ایفاء می کند.هابرماس،مدافع مدرنیته،اندیشه معاصر را به صورت یک جنبش استعلازدایی ترسیم می کند.او اگرچه بر نقش بی بدیل هگل در به وجود آوردن این جنبش اذعان دارد،بر خلاف تصور هگلیان معاصر،خود او را متعلق به این جنبش نمی داند.در واقع،هابرماس در کم و کیف تاثیرگذاری و قبول برخی استلزامات اندیشه هگل برای جنبش مذکور مناقشه ای با هگلیان معاصر مطرح می کند که این مقاله به بررسی آن می پردازد.این بررسی به ما اجازه می دهد ضمن تبیین عرصه ای از مجادلات فلسفه معاصر،یکی از عمده ترین جهت گیری های نظری را با توجه به عرصه عمل و در پیچ و تاب های حوادث عینی ملاحظه کنیم و به طور خاص،نقش تاثیرگذار سوژه در سرنوشت خویش را به عنوان یکی از دغدغه های اصلی تاریخ اندیشه(اختیاز و مسئولیت فردی)بازنگری کنیم.
خلاصه ماشینی:
هابرماس مسئله هگل را این گونه ترسیم میکند: اگر فرض کنیم که علم طرحی تاریخی، و عقلانیت بخشی از شکل گیری تاریخی آگاهی است ، در صورتی که نخواهیم به دیدگاه نسبیت تاریخی قائل شویم ، آنگاه منشأ معیارهای «ما» باید به مثابه نتیجه فرآیند یادگیری در نظر گرفته شود که دست کم به طور موقت کامل شده است .
Pinkard 1994: 222 به عبارت دیگر، از نقطه نظر درونی نسبت به هر جامعه – حتی فراگیرترین آن – تفاوت آشکاری میان جهان اجتماعیای که ما به نحو بیناسوبژکتیو سهیم هستیم و جهان عینی که باید از عهده آن برآییم باقی میماند؛ و تنش حل نشده ای میان دیدگاه هماوردجوی ما درباره آنچه به لحاظ عقلانی «برای ما» قابل قبول است و دیدگاهی بیغرض درباره آنچه بی قید و شرط «در خود و برای خود» معتبر است باقی میماند.
در مقابل هابرماس بر آن است تا زمانی که یگانگی عقل تنها به شیوه دیالکتیکی به اندیشه در میآید و در قلمرو نظریه به یقین میرسد، حتی فلسفه ای که از محدوده عقلانیت صوری فراتر میرود صرفا به باز تولید ساختار شیئ شده آگاهی اقدام میکند؛ چنین فلسفه ای لاجرم ما را به گزینش رابطه ی نظرورزانه با جهان خود آفریده محدود میکند.
به همین دلیل است که هگل میخواهد روح سوبژکتیو را تابع زندگی اخلاقی عینی کند تنها به این شرط که نهادها صورت عقلانی قابل سنجش با معیار تحقق آزادیهای برابر برای همه را به خود بگیرند.