چکیده:
به عقیده پیروان نظریه «اساس»، «جزئی برهنه» مفهومی ضروری و لازمه هستی شناختی «جزئی های انضمامی» یا همان اشیاء معمولی و روزمره است. به عقیده اینان، یک جزئی انضمامی مجموعه ای مرکب از کیفیات و هستنده ای متفاوت به نام اساس است که همچون موضوع و حامل کیفیات عمل کرده و امکان اجتماع آنها در این مجموعه، تغییر آنها و هویت و فردیت جزئی های انضمامی را میسر می سازد. در این نوشتار پس از معرفی مفهوم اساس به عنوان جزئی برهنه و بررسی دلایل ایجابی و سلبی آن، برمبنای ضعف-های این نظریه نشان خواهیم داد که مفهوم اساس بدون لحاظ صورت های نوعیه مورد نظر ارسطو و حکمای اسلامی، مفهومی نارسا و ناقص است و نمی توان برای تبیین جزئی های انضمامی از آن بهره برد.
خلاصه ماشینی:
"زیرا اگر هر یک از صفات و کیفیات موجود در جزئی انضمامی و یا دیگر صفات را به اساس نسبت دهیم ، آنگاه جزئیت و تفرد اساس از بـین خواهـد رفـت و از آنجـا کـه اساس گرایان بنا به ضرورتی هستی شناختی ٣٤ و متافیزیکی، اساس را بـرای تبیـین جزئیـت و فردیـت جزئیهای انضمامی به عنوان مجموعه ای مرکب از کیفیات کلی درنظر گرفته اند، پس هرگونـه فـرض ٢٨- ماحوزی ١٣٩٠: ٥.
سلارز این تناقض گویی را چنین تقریر نموده است : «[اینکه ] کلیات (کیفیات کلی) توسط جزئیهای برهنه متمثل شوند، یک تناقض گویی اسـت ، زیـرا از یکسو گفته میشود اساس ها، هستنده هاییاند که دارای کیفیاتی هستند و یا حامل آن ها هسـتند، امـا [از سوی دیگر] وقتی میپرسیم آن ها چیستند، میگوینـد آن هـا برهنـه هسـتند و یـا هـیچ کیفیتـی ٨٦ ندارد.
این دقیقا همان وجه ممیزه جزئیهای برهنه از جزئیهای انضمامی است ، زیرا جزئـیهـای انضـمامی نمیتوانند فاقد تمامی کیفیات باشند، اما هویت جزئیهای برهنه بر کیفیـاتی کـه حامـل آنهـا هسـتند، مبتنی نیست و بنابراین میتوان در مقام تحلیل و انتزاع ذهنـی، آنهـا را فـی نفسـه برهنـه و عـاری از هرگونه کیفیتی لحاظ کرد.
رویکرد اخیر، یعنی نیاز هستیشناختی کیفیات (اعراض ) به جوهرهای تحت آنها، بهترین و دقیق تـرین تبیین ممکن است ، زیرا اگر مفهوم جزئی برهنه را آنگونه که اساس گرایان درنظر دارنـد، صـرفا بـرای تبیین فردیت اشیاء و تمثل کیفیات کلی در یک شیئ به کار گیریم ، بی آنکـه معرفتـی از ایـن فرولایـه 96."