چکیده:
مقاله حاضر به تقابل فلسفه و روانشناسی در اندیشه فوکو میپردازد. روایت فوکو از روانشناسی از همان آثار نخستین، واضح و روشن است، به نحوی که فوکو به عنوان یک منتقد سرسخت روانشناسی مطرح شده است. فوکو همواره درباره روانشناسی به شکل سلبی سخن گفته است. سیمای بدبینانه فوکویی از اتخاذ چنین مواضعی ناشی شده است. اما فوکو، در مواجهه با فلسفه باستان، روایتی خوشبینانه عرضه میکند؛ فلسفه، برخلاف روان شناسی، سوژههای خودآیین میآفریند، بر تفاوت و تکینهگی سوژه تاکید میکند، جامعهای مبتنی بر روابط متقارن و متقابل را میسازد و از هرگونه مرجعیت معرفتی اجتناب میورزد. بدین ترتیب، فلسفه، نوعی مراقبت معطوف به آزادی است، اما روانشناسی به روابط سلطه منتهی میشود. در واقع، فلسفه میان«خودآفرینی» و «با دیگران بودن» تلائم و هماهنگی ایجاد میکند. مقاله حاضر میکوشد تا نشان دهد که براساس اندیشه فوکو، در فلسفه باستانی میتوان برای نقاط تاریک روانشناسی، بدیلی جستجو کرد.
خلاصه ماشینی:
با این اوصاف ، باید پرسید: اگر قلمروی روان شناسی، جهان زندان ها و بن بست ها است ، آنگاه کدامین بدیل برای خلاصی از چنین جهانی می توان یافت ؟ به زعم نگارنده ، در اندیشۀ فوکو، بدیل مراقبت و نظارت روان شناسی، سبک زندگی فلسفی است ؛ در جامعۀ فیلسوف ، برخلاف جامعۀ روان شناس ، میان «خودآفرینی شخصی» و «با دیگران بودن » سازش و همزیستی وجود دارد.
از این رو، در این زمانه اگرچه زبان جنون قدرت پاسخ گویی به خرد را نداشت ، اما همچنان لحظه های تعدی و تعرض به مرزهای خرد دیده می شد: «در مراکز اقامت اجباری کلاسیک نیز دیوانه در معرض خطر چشم ها بود، اما چنین نگاهی اساسا در وجودش رخنه نمی کرد؛ این چشم ها تنها سطح هیولاوشی دیوانه ، حیوانیت مرئی اش را در بر می گرفتند و دست کم به نوعی نگاهی دوسویه بود، زیرا انسان عاقل می توانست در وجود دیوانه ، همچون خیره شدن در آینه ، لحظۀ حتمی زوال و انحطاط خویش را مشاهده کند.
Foucault 1998b: 251 همچون فردی منتشر یا انسانی همگانی در جمعیت مضمحل گردد؛ ذیل همین فرآیند «ادغام » بود که روان شناسی جنون شکل گرفت : «روان شناسی جنون ممکن شد، برای اینکه جنون تحت نگأە خیره ضرورت داشت که بطور مدام به سطح خود آید تا توهمات اش را انکار کند.