چکیده:
در نظریه های دولت میتوان دو نگاه کلی را در خصوص تحول اجتماعی از یکدیگر باز شناخت. در نگاه اول میتوان از تحول در راس هرم قدرت سیاسی و یا به اصطلاح اصلاحات از بالا سخن گفت و در نگاه دیگر میتوان از تحول در بطن توده های مردم تا راس حاکمیت اشاره کرد.یا به عبارتی بهتر حرکت اصلاحات از پایین به بالا می باشد. در مقالهی حاضر با بررسی جایگاه انسان در اندیشه ی اقبال به این سؤال پاسخ داده شده است که انسان مورد نظر اقبال در کدام حکومت امکان زیست انسانی خواهد یافت، در واقع از آن جا که اقبال لاهوری شرط اساسی انسان بودن را در آزادی انتخاب وی می بیند، انسان مورد نظر وی در حکومت های استبدادی امکان رشد و تحول نخواهد داشت. هم چنین اقبال حکومت را ملزم به اجرای احکام دین نمی داند و تنها آن چه از نظر وی اهمیت دارد تطابق روشهای اجرایی با ارزشهای دینی است این ارزشهای دینی در واقع ارزشهای عام بشری می باشد که در همه ی مکانها و زمانها قابلیت تحقق را دارند . اقبال در قرآن و احادیث بر ارزشها تکیه دارد و اجماع را فرایندی جهت تطبیق روشها با ارزشها می داند. اقبال تحول اجتماعی را حاصل رابطه ی متقابل مردم و حکومت بر یکدیگر می داند اما در این میان تاکید وی بر تحول انسانی می باشد.
خلاصه ماشینی:
در مقاله ي حاضر با بررسي جايگاه انسان در انديشه ي اقبال به اين سؤال پاسخ داده شده است که انسان مورد نظر اقبال در کدام حکومت امکان زيست انساني خواهد يافت ، در واقع از آنجا که اقبال لاهوري شرط اساسي انسان بودن را در آزادي انتخاب وي مي بيند، انسان مورد نظر وي در حکومت هاي استبدادي امکان رشد و تحول نخواهد داشت .
آيا دين در وجه اجتماعي نقشي دارد و يا اين که صرفا به رابطه ي ميان انسان و خدا مي پردازد؟ نقش دين در وجه اجتماع چيست ؟ آيا همه ي احکام دين امروز قابل اجراست ؟ و نهايت اين که آيا ميتوان براي تحقق وجه اجتماعي دين از قدرت سياسي استفاده کرد؟ آيا مقصود دين با زور محقق خواهد شد؟ پاسخ به اين سوالات به ما کمک خواهد کرد تا دريابيم جايگاه قدرت سياسي در قبال دين براي تحقق تحول اجتماعي چيست ؟ و آيا استفاده از قدرت سياسي در تحقق دين امکان پذير است ؟ در نتيجه گيري از محورهاي مباحث طرح شده ويژگي هاي نظريه دولت منطبق با نظريات اقبال مورد بحث قرار گرفته است .
با توجه به برداشت اقبال از نوع علم و معرفت خدا که در آن اعمال آدمي مسيري قطعي و از پيش تعيين شده ندارند؛ ميتوان گفت به طريق اولي هيچ حکومتي نيز نميتواند مدعي راهبري انسان به سوي رستگاري شود و در حالي که هستي مبتني بر انتخاب آزادانه انسان شکل گرفته نميتوان تحميل عقايد فرمانروايان را ولو عقايدي خوب پذيرفت چرا که در نگاه اقبال ، خداوند، آزادي و انتخاب آدمي را محور هستي و آفرينش قرار داده است .