چکیده:
نوعثمانیگری و نوسلفی و تعابیر مختلف درخصوص آن، یکی از مسائل مهم امروزین اندیشمندان جهان اسلام محسوبمیشود. ازجمله متفکرانی که در این قلمرو دارای دیدگاههایی قابلمطالعه هستند، میتوان به دیدگاه فتحالله گولن، مبدع اسلام اجتماعی و یوسف القرضاوی از اندیشمندان شاخص نوسلفی اهل سنت اشارهکرد که بازتابهای اجتماعی و سیاسی در میان گروهها و جریانهای فکری - سیاسی برادران اهل سنت داشتهاست. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با بهرهگیری از رویکرد تطبیقی انجاممیشود؛ مقایسه تفکر این دو اندیشمند، نشاندهنده شباهتها و تمایزهای ادراکی آنان از اسلام است و درنتیجه، مقایسه تفکرهای نوعثمانی گولنی با طرحهای (ایدههای) نوسلفی اخوانی قرضاوی مشخصکرد که دیدگاه آنها درخصوص دین و دولت، بهطورکامل با هم تناقضدارد. گولن، اسلام را امری قلبی و جدای از سیاست میداند درحالیکه قرضاوی، جدایی دین از سیاست را با اسلام بیگانه میخواند؛ بنابراین اگرچه گولن، سکولاریسم را ترویجمیکند، قرضاوی معتقد است که سکولاریسم در اسلام هیچگاه پذیرفتهنبودهاست. در بعد شباهتها، دیدگاههای گولن و قرضاوی درباره دموکراسی، بهطورتقریبی به هم نزدیک بوده و هر دو نفر، دموکراسی را میپذیرند؛ در همین راستا گولن و قرضاوی (هر دو) زنان را از عناصر جامعه مدنی میدانند ولی قرضاوی برخلاف گولن، رعایت تمامی شئون اسلامی را پیششرط حضور زنان در جامعه میداند؛ بنابراین درحالیکه گولن، تفکر نوعثمانی را توصیهمیکند که به ارزشهای قومی و نژادی، آمیخته است و با اصول و مبانی امت واحده اسلامی در قرآن و سیره پیامبر، حضرت محمد مصطفی (ص) تقابلدارد، درمقابل، قرضاوی به عدم اصالت قومیت و نژاد و اصالت امت واحده اسلامی، معتقد بوده که به مبانی اسلامی نزدیکتر است
خلاصه ماشینی:
نوعثمانی، نوسلفی، یوسف القرضاوی، فتحالله گولن مقدمه «نوعثمانیگری و نوسلفیت» ازجمله موضوعهای مهم و جالب در دنیای اسلام بودهاست؛ درواقع بحث درخصوص تفکر نوعثمانی و نوسلفی، به اظهارنظرهای متفاوت درباره اسلام و تفاوت دیدگاه مسلمانان به مقوله دین و نحوه برداشتهای سیاسی آنان از اسلام ناشی میشود بنابراین گروه خواهان حضور دین در عرصههای سیاسی، به جریان نوسلفی، متصل میشوند و گروهی که مایلاند، اسلام را ملیکرده، به آن جنبه قومی، فردی و شخصی ببخشند، از طرفداران نوعثمانیگری محسوبمیشوند؛ البته پرسش از چرایی و چگونگی روابط انسانها با دولت و نحوه تعامل نهاد دولت با خدا، ازجمله مسائل دامنهدار و مناقشهبرانگیز در عالم سیاست بوده و ذهن بسیاری از اندیشمندان عرصه سیاست را درگیرکردهاست؛ بهعبارتدیگر در سدههای میانه، کشاکش دو قدرت برتر روحانی و دنیایی، کلیسایی و غیردینی، ساسردوتیوم و رگنوم یا پاپ و امپراتور و به زبان دوره جدیدتر، کشاکش کلیسا و دولت، محتوای عمده بحثهای سیاسی را تشکیلمیداد (عالم، 1392: 15 و 16)؛ بالاخره این تلاشها تا تاریخ جدید اروپا که در وجوه اصلی خود با عصری که به عصر «رنسانس» یا «نوزایی» معروف شدهاست، ادامهیافت (پولادی، 1392: 1)؛ البته شایان توجه است که استمرار همین بحث دامنهدار و پرچالش تعامل میان نهاد دین و دولت در جهان اسلام نیز وجودداشته و اندیشمندانی بیشمار را بهسوی خود جذبکردهاست؛ درنتیجه، اندیشمندان و متفکران مختلف اسلامی از فارابی در کتاب آراء اهل المدینه الفاضله گرفته تا خواجه نظامالملک در کتاب سیاستنامه (قادری، 1394: 74) و سایر اندیشمندان مانند ابنسینا، ماوردی، ابن رشد و ...