چکیده:
اندیشه های کریشنامورتی در برخی موارد، یادآور اندیشه های لائوتسه، فیلسوف بزرگ چینی است. به نگرش وی، انسان در آغاز شادمان است، اما در نتیجه ی دگرگونی هایی که جامعه پدید می آورد، ناشاد می شود. بهترین راه شادمانی، دامن فرا چیدن از تمدن تصنعی کنونی و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است. کریشنامورتی در جای جای گفته های خویش به موضوع دانستگی اشاره می کند و سرانجام پند او این است که باید از هر دانستگی رها شد تا آزاد گشت و انسان شد. در نگاه کریشنامورتی وظیفه ی آموزش، ساختن و پرورش انسانی است که تمام اندیشه ها، احساس ها و مهرورزی های او هماهنگ با یکدیگر رشد کند و فرد به «خودش» تبدیل شود. پافشاری بیش از اندازه ی وی بر درون گرایی به ویژه آموزه ی آزادی از ذهن گرایی، دیدگاه او را به یکی از بی تفاوت ترین و لاقیدترین دیدگاه ها نسبت به دغدغه های اجتماعی، تبدیل کرده است. مورتی و پیروانش، زمانی که انسان را از مشغولیت های بیهوده اش آگاه می کنند و عمق غفلت را به او نشان می دهند، برای مخاطبشان هشیارکننده هستند، اما دیدگاه آنان در آنجا که انسان را یکسره به تعمق، سکوت و بی عملی می خوانند و هر فعالیتی را پوچ می پندارند، خود مشغولیتی پوچ می شود که پیروان مکتب خود را گرفتار کرده است؛ زیرا تنها مسئله اساسی انسان، رسیدن به آن آگاهی و اصالت نیست.
In some cases، Krishnamurti's thoughts are similar to Lao-tzu's ideas، the great philosopher of China. According to Krishnamurti's attitude، humans are full of rejoicing at the beginning، but they afflicted in the society. The best way to rejoice is to throw away the present artificiality of civilization and live in connection with nature. Krishnamurti refers to the issue of knowledge in the context of his statements، and finally his point is that man should be abandoned from all consciousness to be free. In Krishnamurti's view، it is the task of education to grow the person in harmony. In this way، the person becomes "himself". His excessive insistence on introversion، in particular the doctrine of freedom from subjectivity، has transformed his view into one of the most indifferent views on social concerns. Krishnamurti and his followers، when they are aware of man's frivolous engagements and show him the depth of negligence، are alert to their audience، but their point of view، when they read the human being completely into contemplation، silence and disobedience، the followers of this school are wandering، because the only fundamental problem of man is not consciousness and originality.
خلاصه ماشینی:
"آنها از اجتماع بریده شده - اگرچه در تعالیم کریشنا یادآوری شده است که بریدن از اجتماع عملی بیهوده است اما بیتفاوتی نسبت به اجتماع و همنوعان امری است که خواه نا خواه به خوانندگان و پیروان او دست خواهد داد و این جهت کلی است که از مکتب او در ذهن انسان نقش میبندد و برخلاف اینکه او بریدن از اجتماع را نهی میکند، اما این نهی در خارج از یکپارچگی ایدئولوژی او است - و به خودسازی یا به قول مصفا «درک توهم و دروغبودن خود» خواهند پرداخت که گرایش به این راه نیز سبب پرورش سیبزمینیهایی میشود که زحمت کاشت و داشت آنها را کریشنامورتی و پیروانش کشیدهاند و حالا قابل برداشت و استفاده توسط هر استثمارگر و تجاوزگری خواهند بود؛ زیرا آنها دغدغهی اجتماعی ندارند و هرگونه تلاشی که از سمت آنها برای نجات خود - و هر جماعتی که نسبت به آنها مسئول است از قبیل ناموس، خانواده، وطن و بشریت - از تجاوز و استثمارشدن انجام بگیرد، برگرفته از ایده و اتوریتهای است که بر ذهن آنها حاکم است.
مورتی و پیروانش، زمانیکه انسان را از مشغولیتهای بیهودهاش آگاه میکند و عمق غفلت را به او نشان میدهد برای مخاطبش هشیارکننده است و آنجا که او را یکسره به تعمق، سکوت و بیعملی میخواند و هر فعالیتی را پوچ میپندارد، خودش مشغولیتی پوچ میشود که پیروان مکتبش را گرفتار کرده است؛ زیرا تنها مسئله اساسی انسان رسیدن به آن آگاهی و اصالت نیست."