چکیده:
عشق در عرفان مولوی و کریشنامورتی اهمیت والایی دارد؛ مولوی و کریشنا ویژگیهایی را برای عشق شمردهاند که در مواردی مشترک بوده و در مواردی متفاوت از هم اند؛ ازجمله اساسیترین تفاوتهایی که این دو در ویژگیهای عشق دارند این است که در عشق مولوی، خدا بروز و ظهور زیادی دارد؛ به طوری که عشق منهای خدا و بدون محوریت خدا را هرگز عشق نمیداند، در حالی که در عشق کریشنامورتی، خدا کمترین نقش را داراست.
Love is the most important thing in Molavi's mysticism and Krishnamurti's Thoughts. Rumi and Krishna are common in some cases and they are different in some cases about characteristics of love. The greatest difference is that the God's love has a lot of appearances in Molavi's mysticism to the extent that love without God is not love at all, while in Krishnamurti's Thoughts God's love has the least effect.
خلاصه ماشینی:
"گر چه اندر فغان و نالیدن اندکی هست خویشتن دیدن آن نباشد مرا چو در عشقت خوگرم من به خویش دزدیدن به خدا و به پاکی ذاتش پاکم از خویشتن پسندیدن دیده کی از رخ تو برگردد به که آید به وقت گردیدن در چنین دولت و چنین میدان ننگ باشد ز مرگ لنگیدن عاشقان تو را مسلم شد بر همه مرگها بخندیدن (دیوان شمس، غزل 2103) پس میتوان چنین دریافت که با اینکه مولوی عاشق را پیش معشوق معدوم و کمتر از معدوم میداند؛ اما همین عدم خود ابتدای اتصال به دریای هستی است.
با اینکه کریشنا عشق را مقدمه دریافتن حقیقت و خدا میداند و مولوی نیز خداوند را منتهیالیه عشق و هدف حقیقی عاشق معرفی کرده است، اما با مراجعه به آثار و نوشتههای این دو میتوان دریافت که اصلیترین وجه افتراق مولوی و کریشنا در ویژگیهای عشق، خدامحور بودن عشق مولوی است؛ در حالیکه خداوند متعال در عرفان کریشنا همان خدایی نیست که در عرفان مولوی مورد بحث است<FootNote No="10" Text="انسان در تمام طول تاریخ گفته است که حقیقتی وجود دارد که ما باید خود را برای آن آماده کنیم، برای آن دست بهکارهایی بزنیم، خود را منضبط کنیم، در مقابل هر وسوسهای مقاوم بایستیم، خود و شهوت را کنترل کنیم و با الگویی که ساخته و پرداخته دست ایدئولوگها است بسازیم، در غیر این صورت باید دنیا را انکار کرد، به صومعهنشینی، غارنشینی و بهجایی رو کنیم که بشود به تفکر پرداخت و تنها بود و دچار وسوسه نگردد."