چکیده:
«نوستالوژی» اصطلاحی است که از پزشکی وارد روانشناسی شده سپس جای خود را در ادبیات رمانتیک وغنایی باز کرده است. این حس در تمامی انسانها به صورت غریزی وجود دارد و زمانی ظاهر میشود که فرد از گذشته پر اقتدار خود فاصله بگیرد. نوستالژی در آغاز ورود به ادبیات فقط شامل احساس این جهانی افراد بود، اما طولی نکشید که با طرح مساله«هبوط» حضرت آدم، بعد متافیزیکی نوستالژی نیز خود را آشکار کرد. هبوط حس دلتنگی برای وطن غیر مادّی است که از آغاز خلقت با آدمیان بوده و در تمامی آثار هنری خود را نشان داده است. شعر یکی از ابزارهایی است که هنرمندان برای نشان دادن این حسرت از آن استفاده میکنند. شاعران عارف در بیان این حسّ روحانی آثار بیبدیلی را از خود به جا گذاشتهاند. حافظ شیرازی نیز درغزلیّات خود، عالیترین مفاهیم را در حوزه نوستالوژی هبوط خلق کرده است. این مقاله از دو قسمت تشکیل شده است. در قسمت نخست به معرفی نوستالوژی به مفهوم عام و نوستالوژی هبوط پرداخته شده است و قسمت دوم مقاله اختصاص به اندیشههای حافظ در خصوص نوستالوژی هبوط دارد. بخش اخیر نشان میدهد که شرح اشتیاق و مهجوری و چارهگری برای رسیدن به جایگاه نخستین، بر بسیاری از غزلیات خواجه سایه انداخته است.
Nostalgia is a word that came into psychology terminology from medicine, finding its place in romantic and lyrical literature. This is a sensation that exists in the instincts of every man. It appears when the person stays away from his or her power in the past. At the advent of its inception in literature, nostalgia included merely the global sensation of the person, but it didnt last long before the idea of ''descent" found its way into the metaphysical nostalgia. Descent is a missing feeling for the non-materialistic home that existed ever since the creation of man, which has revealed itself in any work of art. Poetry is an instrument by which artists try to show their envy. Mystic poets have left unparalleled work of art to express such a spiritual sensation. Hafiz created the most excellent concepts in the field of descent nostalgia in his sonnets. This paper is prepared in two sections. The first section deals with an introduction into nostalgia in general and the nostalgia of descent. The second section, then, illustrates Hafiz's notions over the nostalgia of descent. The latter section shows that the expression of ambition and separation and solution to reach the first position has overshadowed a large number of Hafiz's sonnets
خلاصه ماشینی:
او دور ماندگان از قربی است که حسرت آن ایام را در سینه دارد: طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که درین دامگه حادثه چون افتادم (317/2) حافظ در غزلی دیگر خطاب با خود- یا هر انسان جدا مانده از اصل خود- میگوید: که ای بلنـد نظر شاهبـاز سـدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است تو را از کنگره عرش میزنند صفیر ندانمـت که درین دامـگه چه افتادست (37/4و5) خواجه شیراز در اشعارش، به یاد ایام وصال از سراشتیاق و بیقراری برای دیدار دوست اشک خونین میریزد: حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند (182/8) شاعر در فراقی که از معصیت و بیتوجهی به خواست معشوق ایجاد شده میسوزد و میسراید: کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست (68/7) بیتوجهی به خواست خداوند در نزدیک نشدن به شجره ممنوعه، بزرگترین عصیان بشری به حساب میآید.
این ادب آدم لغزش و خطای خود، به ذریهاش آموخت که در خطا ادب را رعایت کند و در خواست توبه و چشم پوشی از جانب غفار مطلق کنند: محـراب ابـروان بـنما تا سحـرگهـی دست دعا بر آورم و در گردن آرمت (91/3) به «دعا» در عرفان و شریعت از دو منظر متفاوت پرداخته شده است: «دعا در صورتی که در حوزه مذهب باشد دعاست اما اگر حیطه هنری را شامل شود، طلب نامیده میشود.