چکیده:
تفکرات و جهت گیریهایفلسفی شلینگ در طول دوران حیاتش دستخوش تغییر و دگرگونی بسیاری قرار گرفت؛ اما به یک معنی میتوان اذعان داشت که همگی در چهارچوب یک طرح بنیادین قرار میگیرند، چرا که وجود یا این همانی مطلق در معرض تعاطی فکر واقع نمیگردد. شلینگ از اواسط دهه 1790 به تلاشهای فیشته برای بازبینی فلسفه استعلایی کانت، که نقش اول را در ساخت جهان شناخت پذیر به فعالیت آگاهی داده بود، به همراه یک اشتغال دائمی به این اعتقاد اسپینوزایی عطف توجه کرد که فلسفه باید از یک مطلق خود اکتفا شروع کند. او درانتهای این قرن، فلسفه طبیعت را بسط میدهد که عبارت است از تعمیم مفهوم فعالیت سوژه به ایده تولیدگری همه طبیعت و اجتناب از اینکه حتی طبیعت غیر جاندار را درتضاد با فکر زنده باشد. او در اوایل ۱۸۰۰ به فلسفه زندگی اینهمانی توجه کرد که مطابق آن یک سیستم کامل باید بیانگر این باشد که ذهن و ماده، ایده آل و رئال صرفاً درجات یا جنبههای مختلف یک چیز هستند. از این رو شلینگ در این دوره از فیشته جدا میشود چرا که به نظر او فیشته نتوانسته است فراتر از دایره خود آگاهی، به وجودی برود که بنیان آگاهی بوده، آگاهی فقط یک جنبه از آن است.
خلاصه ماشینی:
شلینگ از اواسط دهه ١٧٩٠ به تلاش های فیشته برای بازبینی فلسـفه اسـتعلایی کانـت ، کـه نقـش اول را در سـاخت جهـان شناخت پذیر به فعالیت آگاهی داده بود، به همراه یک اشتغال دائمی به این اعتقـاد اسـپینوزایی عطـف توجه کرد که فلسفه باید از یک مطلق خود اکتفا شروع کند.
با عطف توجه به ایـن فکـر کـه واقعیـت فراتر از عقل است ؛ اینکه مطلق چیزی بیش از خودآگاهی نظری ذهن است ؛ این که نـزاع و اختلاف مقاومتی قدرتمند و شاید پایدار در برابر همه کوشش ها برای آشتی و به کمال نهایی رسیدن هستند، شلینگ جنبه هایی و ابعادی از خویش و جهان را بـرملا می سـازد که در دسترس قوای عقل نیست .
شلینگ در کتاب «نامه های فلسفی »١ یک گردش می کنـد و پرسـش مـرتبط بـا کانت را جهت انتولوژیک می دهد: چگونه اسـت کـه اساسـا احکـام ترکیبـی می سـازیم ؟ )٢٩٤: ١( دغدغه اصلی ، دیگر فکری که بطور ابژکتیو چنین و چنان متعین گشته نیست بلکه این مسئله است که اساسا فکر وجود دارد.
نتیجـه گیری شلینگ برعکس کانت است : تنها معرفت مثبت نه از پدیدارها بلکه از ذات اسـت ؛ گرچـه هر چیز متناهی مطلقا وابسته به دیگری است و برای متعین شدن نیازمند حکم ترکیبی است ، مجموعیت این وابستگی ها، ذات یا جوهر، وابسته به چیزی نیست و همه وابسته ها را به مثابه اطوار)aspects( خویش دربر می گیرد؛ پس بر اختلاف فکر و وجود همواره قبلا غلبه شده است زیرا فقط وقتی هردو آن هـا قـبلا موجـود باشـند اسـت کـه ایـن همـان بودنشان قابل پرسش می گردد.